بنده هیچ تخصصی در رد یا تائید مطالب مطرح شده در این کتاب ندارم. اما بعد از مطالعهی کتاب، به این نتیجه رسیدم که ندادن مجوز نشر به این کتاب در ایران اشتباه بزرگی بود که تنها باعث شد مردم ایران، بیشتر به سمت این کتاب بروند و آنرا مطالعه کنند، چون به هیچ وجه در صفحات این کتاب، تبلیغات آنچنانی به نفع سلطنت و یا به ضرر حاکمیت فعلی وجود ندارد. زیباکلام هم از خوبیهای رضاشاه میگوید و هم از بدیهایش. اینکه دوستان راست-فکر ما ایشان را بیسواد میانگارند و مجوز نشر به ایشان نمیدهند، بیانگر این است که در این کتاب مواردی هست که ما نمیتوانیم کتمان کنیم و یا به آنها پاسخ بدهیم. اگر غیر از این بود، اجازه نشر میدادید و سپس زیباکلام را رسوای دو عالم میکردید. بهرحال دکتر صادق زیباکلام، نه برای بنده پیر راه هستند و الگوی آینده و نه فردی بیسواد و وابسته به اجنبی. همچنین، بنده، نه غلام حلقه به گوش ایشان هستم و نه مخالف خونی، ولی از قلم ایشان، خوشم میآید و تقریباً اکثر کتابهایشان را خواندهام و مطالب خوبی دستگیرم شده است.
در کتاب رضاشاه، از دوران کودکی رضاخان، بحث آغاز میگردد و به تبعید و فوتش ختم میگردد. اینکه او علاوه بر تمام صفات بدش، خوبیهایی نیز داشته و در آن برههی زمانی، به نوعی مُنجی ایران و ایرانی بوده، تاکید میشود. از قُلدریهایش بواسطهی دوران سخت کودکی و جوانی، روایتهای متعدد گفته میشود. از سالم بودنش و اینکه تنها به فکر جیب خوش نبوده، سخن به میان میآید و در عین حال که در فراز آخر کتاب، اشاره میشود که او در پایان عمر حرص عجیبی در تملک زمینها داشت. از داستان اهدای شمشیر از مرقد مطهر ائمه، توسط یکی از مراجع بزرگ جهان اسلام پس از بازپسگیری مناطق جنوبی ایران، سخن به میان میآید. از دلایل بحث جنجالی «کشف حجاب» و بسیاری موضوعات دیگر که در مجموع برای بنده کتابی تاملبرانگیز، بیادماندنی، تا حدودی غرورآفرین، اندکی هولانگیز و آموزنده بود. اگر به تاریخ تقریباً معاصر ایران علاقمند هستند، خواندن این کتاب، گزینهی خوبی است. و در ادامه تنها پاسخ این سؤال را با توجه به متن کتاب، ذکر میکنیم.
رضاشاه چطور از سلطنت خلع شد؟
بطور خیلی خلاصه: سال 1318، ایران و رضاشاه تقریباً در وضعیت مطلوب و رو به رشدی قرار داشتند که جنگ جهانی دوم، با حملهی آلمان به لهستان آغاز میگردد. دولت ایران اعلام بیطرفی میکند. هیتلر در ظرف دو سال کل اروپا، به جز روسیهی شوروی را اشغال میکند و حتی علیرغم اینکه با روسها، قرارداد داشته، ولی طمع میکند و تصمیم میگیرد که به شرق اروپا نیز حمله کند. در ابتدا پیشروی نازیهای بسیار عالی و چشمگیر بود ولی با اضافه شدن مردم به صف مقاومت، این پیشروی کندتر میشود. بعد از گذشت مدتی، هیتلر برای تمام کردن کار، از سایر جبههها به سمت شرق اروپا نیرو اعزام میکند که اینکار باعث میشود انگلیسیها اندکی نفس بکشند. سپس، بنا بدلایلی آمریکا به اتحاد انگلیس و شوروی میپیوندد و تصمیم میگیرد که به جبههی روسیه نیرو اعزام کند. تنها راه ورود این نیروها از سمت خلیج فارس بوده و این شد که ایران درگیر این رویداد بزرگ و سرنوشتساز شد. چون آلمانیها در ایران عصر رضاشاه زیاد بودند، انگلیس و شوروی از ایران میخواهند تا آلمانیها را از ایران اخراج کند. رضاخان زیربار نمیرود. بعد از دو هفته از این اعلام اخراج، انگلیسیها از جنوب و شوروی از شمال به ایران یورش برده و شروع به ویرانی میکنند. هواپیماهای شوروی به تهران میرسند و پادگانهای نظامی را با خاک یکسان میکنند (دقت کنید به نقش همیشه مخرب روسها در تاریخ این کشور). سفیر انگلیس به رضاشاه پیام میدهد که باید ایران را ترک کند وگرنه کشته خواهد شد، و بالاخره ایشان میپذیرند و از ایران با کشتی برای همیشه میروند و تقریباً چهار سال دیگر در یوهانسبورگ آفریقای جنوبی، در کنجی ساکت و خلوت، برای همیشه، رهسپار دیاری ابدی شدند و دشمنانش را آسوده خاطر و هوادارانش را داغدار نمودند.
برای رضاشاه فاتحه بخوانیم یا لعنتش کنیم؟
اینکه رضاشاه چرا پذیرفت که دیگر شاخ و شونه نکشد و از ایران برود، واقعاً برای بنده عجیب بود، آخر چرا رضاشاهِ قُلدر زیر بار چنین توهینی رفت؟ آیا دلیلش این بود که ایرانی که برایش یکعمر زحمت کشیده بود با خاک یکسان نشود و یا اینکه واقعاً از ترس جانش گریخت؟ هر چه که باشد، تاریخ، شاید هیچگاه نتواند پاسخ این سؤالها را بدهد و یا داده است و بنده بیخبرم. اما صادقانه بگویم، دلم برای ایشان سوخت. میگویند در شب آخر حضورش در ایران، وقتی به بوشهر رسیدند، هوا بسیار گرم و شرجی بود. به رضاشاه گفتند که در کشتی بخوابد که آنجا هوا خنکتر است. اما ایشان زیر بار نرفتند و گفتند که شب آخر میخواهم در خاک کشورم باشم.
اینکه آیا باید برای رضاشاه فاتحه خواند و یا لعن و نفرین فرستاد، گمان میکنم با تمام بدیهایش، چون یک ایرانی بوده و خدمات ارزندهایی برای این مرز و بوم داشته، بنده به شخصه برایش فاتحه میفرستم و امیدوارم بخاطر گناهانی که مرتکب شدند، خداوند ایشان را مورد مغفرتِ بیپایان خودشان قرار دهند. آرزومندم روزی برسد که بتوانیم تمام جنبههای مختلف خدمات و یا خیانتهای او را بفهمیم و یکبار برای همیشه یا او را بپذیریم و بوجودش افتخار کنیم و بعنوان برگی از تاریخ این کشور حتی برایش یادمان بنا کنیم، و یا کلاً سعی نمائیم از تاریخ محو و پاکش کنیم و کلاً کتمان کنیم که چنین لکهی ننگی وجود داشته است، مثل همان کاری که در سریالِ «معمای شاه» انجام دادیم که تنها چیزی که بنده از این پدر و پسر در این مجموعه فهمیدم، این بود که به معنای واقعی کلمه کثافت بودند، فقط همین.