سکه همیشه دو رو ندارد، ولی ابتدا روی دوم سکه
پنجشنبه، 24 بهمنماه 1398
طبق معمول، روزهای پنجشنبه، دیر از خواب بلند میشوم. ساعت حدوداً 9/30 زنگ آیفون بصدا درآمد و از خواب پریدم. الهام گفت «محمد مامور پست هست». خوشحال شدم، چون تقریباً چهار ماه منتظر این بستهی پستی بودم. با چهرهایی ژولیده و خوابآلود رفتم پائین و درب ورودی ساختمان را باز کردم. مامور پست بستهی کتاب را تحویلم داد و هنوز لبخند روی لبم از شوق وصال کتاب، کامل نشده بود که ایشان گفت «میشه 35 تومان. کارت خوان هم ندارم». من گفتم «بله؟ پول؟ هزینهی ارسال این کتاب تا درب منزل پرداخت شده». ایشان گفتند «من مامورم و اینجا نوشته 35 تومان ازتون بگیرم». روی بسته یک فاکتور که توسط شرکت پستی گلستان صادر شده بود نشان میداد که حقالسهم پست 320/000 ریال، مالیات 28/800 ریال.
همینطور که با خودم غرولند میکردم، رفتم بالا و کارت بانکیام را گرفتم و برگشتم. مامور گفت که کارت خوان ندارم. گفتم «ببخشید، خوابآلود بودم متوجه نشدم اونموقع دقیقاً چی گفتید، تازه پول نقد هم ندارم در منزل. اجازه بدید برم از خیابون بغلی بگیرم و بهتون بدم». تنبلیم آمد که بروم بالا و لباس مرتبتری بپوشم. با آن وضع خراب و چشمان قلمبیده، دمپاییهایم را خرتخرت روی زمین کشیدم و رفتم خیابان کناری، پول گرفتم و دادم به مامور پست و از ایشان عذرخواهی کردم که معطل شدند. در راه برگشت به منزل، با آن وضعیت که بیشتر شبیه خروسهای پرکنده شده بودم، داشتم فکر میکردم «خُب، من از ایشون عذرخواهی کردم، کی از من عذرخواهی کنه پس. این یعنی چی حق پست، چرا این پولو باید بدم». به خودم گفتم اشکال ندارد، حتماً پول گمرک هست یا بخاطر زحمات ماموران پست، که این بسته را از فرودگاه امام خمینی تا درب منزل آوردهاند. ولی یادم آمد که دفعهی قبلی که خرید کرده بودم، چنین پولی را از بنده مطالبه نکرده بودند.
رسیدم داخل منزل و دست و صورتم را شستم و نشستم روی مبل، یک نفس عمیق کشیدم. مقداری که خون به مغزم رسید، برگهی پست را کنار زدم و دیدم روی پاکت کتاب نوشته شده است «گمرک فرودگاه امام خمینی (ره). گمرک امانات پستی-سرویس ارزیابی غیابی. به شما گیرندهی محترم اعتماد داریم، لذا بستهی شما بدون بازگشایی و با معافیت حقوق ورود از گمرک امانات پستی تهران ترخیص شد». گفتم «پس گمان من اشتباه بوده. این بسته معاف از حق گمرک هست». رفتم شمارهی شرکت پست را پیدا کردم و تماس گرفتم. اولین پاسخ دهنده فرمودند «ما اون فاکتور رو صادر نکردیم، مرکز استان، گرگان صادر کرده. به آقای فلانی، مسئول این بخش زنگ بزنید و بپرسید». به مسئول گرگانی زنگ زدم. با ایشان که صحبت کردم، نزدیک بود بدهکار هم بشوم. فرمودند «چون اون کاغذ روی بستهی شما بود، 35 گرفتیم، اگر نبود حق گمرکش میشد 85 هزار تومان». دوباره عذرخواهی کردم و گوشی را قطع کردم. به خودم گفتم «بیخیال، همین که کتاب رو برات آوردن و 85 نگرفتن، بازم خدا رو شکر».
نشستم یک چایی نوشیدم و بازهم اندکی سلولهای خاکستری در مغزم تکانی خوردند و یادم آمد که مشابه با این بستهها، چند روز قبل برای همکارانم از همین کتابفروشی ارسال شده بود و از آنها هیچ پولی نگرفته بودند. متوجه شدم که مرتبهی قبل هم که از بنده پولی نگرفته بودند به این دلیل بود که بسته به آدرس دانشگاه و محل کارم ارسال شده بود. نتیجه گرفتم که ظاهراً هرگاه این عزیزان بستهها را به منزل شخصی تحویل میدهند پول میگیرند و اگر به آدرسی که حالت حقوقی و شاید دانشگاهی داشته باشد، پولی دریافت نمیکنند. به خودم گفتم «بزار دوباره به گرگان زنگ بزنم و بهشون بگم. واقعاً بندههای خدا شاید اشتباه کردند، حداقل برای نفر بعدی این اتفاق پیش نیاد». مجدداً با شخص مسئول در گرگان تماس گرفتم و گفتم که از همکارانم که چند روز قبل کتابهاشون را تحویل گرفتند، پولی نگرفتید، ایشان فرمودند «امکان نداره، اگر این پول رو نگیریم باید از جیب خودمون بزایرم، هر جا بسته بره پول باید گرفته بشه». من دوباره عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید که وقتتان را گرفتم. این شد چهارمین عذرخواهی بنده در یک روز، بدلیل چیزی که نمیدانم اصلاً حق من هست یا نیست، آیا باید عذرخواهی میکردم یا برعکس از بنده عذرخواهی میشد؟
دوباره روی مبل نشستم و غرق در اندیشه شدم و تصاویر و خیالاتی در ذهنم شروع کردند به رژه رفتن و جولان دادن:
« -از ماشین وارداتی لاکچری هم مالیات و حق کوفت و زهر مار میگیرن، از کتابم همینطور.
-تو تلویزیون هر چرندی که بگی تبلیغ میشه به جز کتاب و اندیشه.
-ملت در روزهای کرونایی خیلی راحت دستمال و ماسک و دستکشهای پلاستیکیشون رو میاندازند تو خیابون و انگار نه انگار، جوری هم بهت نگاه میکنند که انگار اونها کار درست میکنند و تو آدم اشتباهی هستی در اون اطراف.
-عدهایی رو میبینی که تو مراسمهای مذهبی همه کارند و یکهو میفهمی که چند تن از مایحتاج ملت رو احتکار کردند.
-نمایندهگان مجلس که اینهمه ملت بخاطرشون فحش دادند و شنیدند رفتند مجلس و الان پروندهی اقتصادی و مالی وحشتناک دارند و برای دورهی بعد رد صلاحیت شدند.
-ثبت نام ماشین رو باز میکنند، یکنفر با کارت ملی فک و فامیلش 20 تا ماشین ثبت نام میکنه و گمان میکنه زرنگه، یکنفر که خیلی قانونمنده و مدام به حقالناس فکر میکنه نمیتونه یکدونه هم ثبت نام کنه.
-میان استخدامت کنن نمیپرسن چی بلدی، میگن به فلانی اعتقاد داری، مسجد میری؟ بعد طرف میگه آره و استخدام میشه، وقتی رفت سرکار میفهمن که ای بابا هیچی بلد نبود که، همه چی رو داره خراب کرد.
-و هزاران بند دیگر که همگی ریشه در این دارد که نه بما آموختهاند که زندگی اجتماعی یعنی چه و نه خود ملت تمایلی دارند که بروند با مطالعه، کمی سواد زندگی مدنی و اجتماعی را بیاموزند و جسارت اینکه رویههای غلط را اصلاح کنند کسب کنند».
شاید عدهایی از دوستان بگویند که این موارد در همهی کشورها در سرتاسر جهان هست و وجود دارد. من هم میپذیرم. ولی ما مدعی این هستیم که قرار است آقایمان بیاید و بر جهان آقایی کنیم، ادعایی که دیگران ندارند و یا حداقل به اندازهی ما برایشان مهم نبوده و نیست. پس ما باید بیسوادی اجتماعی را در کشور، با حمایت همهجانبه از اندیشهها و کتابهای مختلف، ریشهکن کنیم، که ظاهراً هنوز وقت آن نرسیده است.
روی اول سکه
اما در مورد فرستندهی کتاب، خدمات و رفتار ایشان با مشتری و مخاطبان: این مجموعه از سوی بخش فروش کُتب انجمن ریاضی آمریکا (AMS) برای بنده ارسال شد. دوستان ما در آنسوی آبها و مرزها از بنده هیچ پولی برای ارسال آن نگرفته بودند. البته بنده حدوداً پنج سال است که برای AMS و دانشنامهی جامع ریاضی MathReview، مقالات چاپ شده را مرور و یک نقد جزیی در موردشان مینویسم. بابت هر نقد، امتیازی به من تعلق میگیرد که هر امتیاز همانند یک دلار است. بعنوان مثال اگر من 46 امتیاز در پروفایل شخصی خود داشته باشم، همانند این است که 46 دلار پول دارم و میتوانم از برخی خدمات AMS از جمله خرید کتاب، بهرهمند شوم. معمولاً هر دو سال یکبار مقدار امتیازات برابر با قیمت یک کتاب میگردد.
اما امسال که قصد کردم خرید کنم، در حسابم تقریباً 17 امتیاز از کل قیمت یک کتاب و هزینهی ارسالش از آمریکا به گنبدکاووس، کم داشتم. به دوستان در دفتر AMS ایمیل زدم و توضیح دادم نیازمند فلان کتاب هستم و 17 امتیاز کم دارم. همچنین، چون کارت اعتباری نداریم، نمیتوانم مابقی پول را از طریق کارت اعتباری برای شما ارسال کنم، اما همکارم، آقای دکتر فلانی، که برای شما، کار میکنند میتوانند 17 امتیاز به بنده قرض بدهند و در آینده این امتیاز از حساب من کسر شود و به ایشان اضافه گردد، تا من بتوانم خریدم را انجام دهم. در کمتر از یک یا شاید هم دو ساعت پاسخ ایمیل بنده را دادند و گفتند، اصلاً مهم نیست. 17 دلار هم تخفیف و همان لحظه کتاب برای من پست شد و فاکتورش را نیز بصورت الکترونیکی، ارسال کردند. در ایمیل ذکر شده بود که اگر ظرف مدت 8 هفته کتاب واصل نشد، بما اطلاع دهید.
گذشت و کتاب به دست بنده نرسید. مجدداً به دوستان در AMS ایمیل زدم و توضیح دادم که چیزی بدست من نرسیده است. خیلی راحت و دوباره در کمتر از چند دقیقه پاسخ ایمیل بنده را به این ترتیب دادند «جناب آقای فزونی، در این شرایط ما یک نسخهی جایگزین برای شما ارسال میکنیم. لطفاً یک آدرس دیگر به ما بدهید». تا اینکه من برای ایشان آدرس منزل را فرستادم و بعد از هفت هفته انتظار، چیزی که در ابتدای ماجرا برای شما شرح دادم، اتفاق افتاد. حالا اینکه آن کتاب اول کجاست و چرا به آدرس دانشگاه نرسید را فقط دانای کل داند. شایدم اصلاً آنها نفرستادند تا مقداری ما را اذیت کنند.
روی سوم سکه. نقاطی در کرهی زمین وجود دارد که سکههایش دو رو نیست
قطعاً دوستان ما در شرکت پست، باید بابت ارسال این محموله از تهران تا درب منزل بنده، پولی را مطالبه میکردند، ولی نه 35 هزار تومان. من از تهران زیاد کتاب خرید میکنم و عموماً هزینهی ارسال یک کتاب بصورت سفارشی 5 تا 7 هزار تومان هست. به احتمال زیاد، دوستان ما با توجه به اسکنرهای موجود در گمرک، متوجه شدهاند که بستهی مورد نظر یک کتاب هست و به این دلیل حق گمرک نگرفتند، ولی اینکه چرا دوستان شرکت پست، از عدهایی این پول را میگیرند و از عدهایی خیر، عجیب است. انگار میکنی که چیزی با عنوان قانون و دستورالعمل در این مجموعه وجود ندارد. در خصوص این گونه از موارد، باید بپذیریم که احوالات آدم را بهم میریزد. باور کنید، خیلی علاقه و اشتیاق داشتم که این کتاب بدستم برسد و آنرا ترجمه کنم و در اختیار هموطنانم قرار بدهم. هم برای بنده مفید بود و هم برای خوانندگان احتمالی آینده، ولی این اتفاق عجیب و غریب که در آن اصلاً نفهمیدم که جریان از چه قرار است، رمقم گرفته شد و دیگر انگیزهایی برای ترجمهاش ندارم.
به خودم میگویم، چرا اینقدر رفتار دوست و دشمن، نسبت به این مقولهی امورات فرهنگی، علمی و ادبی متفاوت است. دشمنان آنگونه که عرض کردم، تا میتوانند کار را تسهیل میکنند و اعتماد کامل دارند به شما که میگویی کتاب بدستم نرسیده است. اما دوستان، تا میتوانند با بینظمی و بیقانونیشان، عرصه را بر تو تنگ و تنگتر میکنند. شاید آنگونه که بما آموختند، آنها دشمن نیستند و اینها دوست. مثل همیشه، نمیدانم و تنها بدنبال دانستن میروم.
البته، بنده به هیچ وجه، قصد خود-سیاهنمایی و دیگران-سفیدنمایی را ندارم، اتفاقی افتاده و تنها آنرا نقل میکنم، بدلیل اینکه دوباره چنین مواردی رخ ندهد و یا قانونمندتر شود. صمیمانه و قلباً از دوستان شرکت پست، سپاسگزارم. اما بحث بر سر اینها نیست، بحث بر سر حساب و کتاب است و ترویج علم که نباید تحت هیچ شرایطی نادیده گرفته شود و اهمالکاری در موردش نمود. همین دلسردیهای کوچک است که شاید کل اهل قلم را رنجانده و به کنج عزلت کشانده. آنها را وادار به خاموشی و بیتفاوتی نسبت به مسائل جاری کشور نموده و طبیعتاً عدهایی ناکس و نااهل را بر مَسند امورات نشانده است.
نتیجهایی که اینجانب از این رویداد گرفتم این است که «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن—–شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»، در راه علم و ادب، خصوصاً در کشورهای درحال توسعه، پوستت کنده خواهد شد تا تنها بتوانی منظورت را به دیگران بفهمانی و فهمیده شوی، تازه اگر خوششانس باشی که برچسب مُلحد و منافق نخوری. پس بپذیر که ما همین هستیم و به راه خودت ادامه بده و از هیچ کس توقع نداشته باش که درکت کند، تو تنها به زعم و سهم خودت، شهروند خوبی باش و جامعهی آرمانیات را بساز.