اما دیروز که از خونه بیرون آمدیم، تقریباً در هر خیابان و کوچه، کلی صف بود و همهجا نذری میدادند. من و الی، هر سال یک مکان مخصوص به خودمون را داریم که آنجا میرویم و نذری میگیریم، واقعاً غذاهاشان خوشمزه است. الهام را آنجا گذاشتم و خودم نشستم داخل ماشین و شروع کردم به مطالعه تا گذشت زمان رو کمتر حس کنم. کمی گذشت و سرم را از تو کتاب برداشتم و اطرافم رو دیدم که شده بود، یک جنگ تمامعیار. هر کسی از هر سوراخی با چندتا ظرف غذا دستش، میآمد بیرون. کتابم را بستم و علیرغم اینکه حتی تو خونه غذا هم داشتم، رفتم تا منم یک غذا بگیرم. البته رفتم و از شانسم تمام شد و دست خالی برگشتم، به قول بعضیها، “ضایع شدم”.
دوباره که نشستم تو ماشین و همینجوری داشتم به آدمها نگاه میکردم، به خودم گفتم “راحت امروز 80 میلیون غذا پختند در سراسر ایران و دارن پخش میکنند. برای شام هم همین برنامه هست. روز تاسوعا رو هم باید اضافه کنیم. خیلی ساده، فقط این چهار وعده غذا، میشه 320 میلیون ظرف غذای یکبار مصرف”. البته من اصلاً قوطیهای پلاستیکی نوشابه و دوغ، چای، آش، شلهزرد و حلیم رو که معمولاً در ده روز اول میدهند حساب نکردم. همین 320 میلیون ظرف غذای یکبار مصرف پلاستیکی، فقط در دو روز برای یک ملت، چیزی نیست جز یک فاجعهی ملی، ولی چون اثراتش در بلند مدت دیده میشود، فعلاً همه دلخوش هستند از نذری دادن و نذری گرفتن. دولت هم که ماشاا.. هیچ برنامهایی برای جمع کردن و دپوی علمی این مواد پلاستیکی ندارد. من ماندهام که چرا هیچ کسی به این موضوع بسیار ساده ولی مخرب، بها نمیدهد. یکعده هم از حاجیبازاریها و ژنهای خوب و … هم که این اوضاع به نفعشون هست. پس بیخیال محیط زیست و آیندگان و سایر جانداران. بِچَخش غذا رو فعلاً.
درست است که این اتفاقات، جنبهی مثبت هم دارد و در پس آن، مهربانیهای زیادی به چشم میخورد. اما باید بپذیریم که بدبختیهای زیادی نیز برایمان به بار آورده. به قول دکتر هرارای در کتاب انسان خداگونه “امروزه انسانها بیشتر از اینکه از گرسنگی، بیماریهای همهگیر و جنگ بمیرند، از چاقی و قند جان خود را از دست میدهند.” وقتی در یک روز، یک نفر، سی پرس غذا میگیرد، ده پرس-اش را میخورد، و بیست پرس دیگرش را بعد از چند روز ماندن در یخچال و فاسد شدن، دور میریزد، آخر چرا اینهمه غذا پخش میکنید؟ شخص، فقط در این روزها، کارش از این صف به آن صف دویدن است. اصلاً بعضی اوقات نمیداند که برای چه دارد میدود. چون همه میدوند، او نیز میدود و هُل میدهد و فحش میدهد، تا یک پرس غذای دیگر بگیرد. قرار نیست که اما حسین، فقط دادن نذری شما را در دههی اول محرم بپذیرد. بیایید بنشینید دور هم، و مقرر کنید که این نذریها را در طول سال در روزهای مقرر بین مردم پخش کنید. شاید به این شیوه، در یک روز کسی نتواند سی پرس غذا بگیرد و کلی اسراف شود، حداقل در طول سال، شبهایی باشد که افراد نیازمند، یک پرس غذای گرم و گوشتدار بخورند.
البته من مطمئن هستم این اتفاق هیچگاه در این سرزمین رخ نخواهد داد. منیّتهای افراد آنقدر عجیب شده، که بعید است کسی بتواند آنها را با هم هماهنگ کند و منطقاً به ایشان بگوید و بفهماند که در یک شهر کوچک، که تنها 200 هزار نفر جمعیت دارد، چرا 500 هزار پرس غذا پخش میکنید؟ چرا فکر میکنید که امام حسین به چنین جامعهایی نظر میکند؟ نذری را شما پخش میکنید و پُزش را میدهید و انتظار برآورده شدن حاجتتان را دارید، ولی از فردای آن روز یک رفتگرِ مُسنِ خمیده، مجبور است که ساعتها گند و کثافتهای بیفرهنگان را جاروب کند و ظرفها را جمعآوری کند.
البته همهاش بحث غذا و خوردن نیست. در شب تاسوعا، در یک صف آش ایستاده بودم که یکی از شیدایان خاندان ولایت فریاد زد “اگر ابوالفضل را خدا ندانیم، کفر است”. البته دقیقاً متوجه نشدم ولی همچنین چیزی بود. ای بابا، اینکه شد همان بتساختن و پرستیدن. فرقش چیست؟ ما قرار شد خدای یکتا را بپرستیم که از بندگی سایر خدایان، نجات پیدا کنیم. ولی انگار برخی از این عزیزان، در حال احیا و تکرار تاریخ هستند. از طبلهای دستهها که دیگر نمیتوانم بگویم، دلم خون است. مخصوصاً این دو روز آخر، فقط میتوان گفت که دیوانهکننده مینوازند. از همه عجیبتر اینکه، دو دسته را دیدم که به هم برخورد کردند، ولی هیچکدام نواختن و خواندن را متوقف نمیکردند تا مداحی طرف مقابل و عزاداری آنها بهتر دیده و شنیده شود، من که از دور میدیدم، همانند این بود که دو دسته در یک جنگ به هم برخورد میکنند و فقط صدای زنجیر و طبل و مداحی و هزار صدای آزاردهندهی دیگر میآید. چرا اینها نمیدانند که در چنین لحظاتی، یکی از دستهها باید کارش را متوقف کند تا آن عزاداری جلوهی بهتری به خود بگیرد، نه اینکه بیشتر آزاردهنده و خیلی ببخشید احمقانه جلوه کند. اندازه و تعداد طبلها هم که هر سال بزرگتر و بیشتر میشود، کسی هم نیست که برود و از این دستههای عزاداری شکایت کند و بگوید آخر ما به عنوان یک شهروند، حق داریم، و شاید مریض داشته باشیم، و نخواهیم با این صداهای وحشتناک که هر ضربهاش ستونهای خانه را میلرزاند، بلرزیم. واقعاً این روزها گریه دارد. عزیزانِ من، چرا 7.30 صبح گروم گروم طبل راه میاندازید و ملت را از خواب میپرانید؟ بخدا ثواب که نمیکنید هیچ، گناه هم میکنید. اینکار فقط میشود گفت که مردمآزاری هست، نه عزاداری. اگر کسی به شما نمیگوید، فکر نکنید همه از این اتفاق خرسند هستند، نخیر.
خلاصه، من گمان میکنم روزی خواهد رسید که بجای شهیدان کربلا، برای فلاکتها و عواقب عزاداریهای این واقعه در کشورمان، گریه کنیم. باز هم عرض میکنم، این مجالس جنبههای مثبت فراوانی نیز دارد، ولی بپذیریم که حماقتهای بیشماری نیز در این دهه میبینیم که کمکم در حال تبدیل شدن به یک فاجعهی ملی و انسانی است که اگر علما و مسئولینِ امر، در جهت فرهنگسازی و رفع این موارد از تریبونها و منبرهایشان استفاده نکنند، قطعاً ایرانی نخواهد ماند که در آن کسی برای حسین-اش عزاداری کند، چون کشوری که در آن اخلاق و فرهنگ رشد نکرده باشد و قرار هم نباشد که رشد نماید، تقریباً میتوان گفت که آنجا تنها یک بیقوله و خرابه است، نه یک کشور؛ مسئولین آن کشور نیز حق دارند که به دنبال اخذ شهروندی دوم باشند، حتی اخذ شهروندی از کفّار.