زمانی که پرزیدنت احمدینژاد با آن لبخندهای ملیح و دلفریبشان، تصمیم به عملیاتی کردن طرح واریز نقدی یارانهها به حساب سرپرست خانوادهها گرفتند، بسیاری از اقتصاددانان بزرگ و مطرح کشور طی مشورتی که به ایشان دادند، گفتند “واریز نقدی یارانه، آنهم در این برهه زمانی، جز تخریب غرور ملی، هیچ حاصلی ندارد. غرور ملت را با این مبلغ ناچیز خرد نکنید. ملتی که غرور نداشته باشد، هیچ کاری نمیتواند انجام دهد”. ایشان مجدد از آن لبخندهای معروف زدند و کار خودشان را کردند. واریز یارانه آغاز شد و طولی نکشید که همگان فهمیدند که چه کلاهی سرشان رفت و شکست را به معنی واقعی کلمه پذیرفتند. نکتهٔ جالب رایانهها هم این است که ظاهراً تا ظهور حضرت ولیعصر (عج)، قرار است همان ۴۵۵۰۰ تومان باقی بماند. قطعاً اگر با این تورم بهپیش برویم، چند صباحی دیگر با پول رایانه در هر ماه، تنها بتوانیم یک عدد نان بربری بخریم. اما بگذریم و بپردازیم به موضوع دلارهای شورتی.
همراه با یکی از دوستان خانوادگی، که ایشان هم عضو هیات علمی یکی از دانشگاههای کشور هستند، تصمیم گرفتیم که برای تعطیلات نوروز به ازمیر ترکیه برویم. گاه رفتن شد و شب هنگام بنده و همسرم، در منزل ایشان ماندیم که صبح زود روانه شویم. همه مشغول جمع و جور کردن لباس، عینک، کفش و سایر ملزومات سفر بودند که این دوست ما نظر بنده را به خودش جلب کرد. رفتم در کنارش نشستم و گفتم، “دکتر جان چه میکنی؟”، گفتند “دارم تو شورتم یه جیب میدوزم که دلارهامو بزارم توش”. خلاصه دوخت و آن مقدار دلاری را که خریده بود در داخل محل مذکور گذاشت و یکبار تستاش هم کرد که راحت باشد. در این مدت من داشتم به این فکر میکردم که چرا ما ایرانیها نمیتوانیم مسترکارت یا هر نوع کارت ارزی بینالمللی داشته باشیم که در هنگام سفر، به این روز نیافتیم که دلارهایمان را در اعماق وجودمان پنهان کنیم، نکند که در اماکن شلوغ یا در هتلها کسی آنها را بقاپد. خیلی حالم بد شد. شروع سفر با چنین فکری، خیلی برای من آزار دهنده بود. بیاد فرمایشات مقامات کشوری افتادم که مدام پشت تریبونها میگویند که “تحریمات هیچ تاثیری بر ما نگذاشته و هر روز ما را قویتر میکنند” آیا براستی این نشان دهنده قدرت است؟ شاید هست و هنوز برای بنده زود میباشد که چنین توهینی را به دلارهای کفار بفهمم. البته بماند که درآخر نتوانستم نتیجه بگیرم این توهین به آن دوست هیات علمی و تحصیل کرده کشورمان بود، یا توهین به پول اجانب؟!؟!
سفرمان آغاز شد. نمیخواهم سفرنامه بنویسم که چه دیدم و چه شنیدم. آخر ترکیه که نه صنعت دارد، نه ثروت و نه چیز دیگر، اغلب مردماش بخاطر تعصب به زبانشان، انگلیسی بلد نیستند، مگر در شهرهای بزرگ، چون عمدتا ترکها وارد دانشگاه نمیشوند و بیشتر به سمت بازار آزاد میروند. شاخص توسعه انسانی آنها در سال 2017 در رتبه 64ام جهان قرار داشت و شاخص توسعه انسانی ایران در رتبه 60ام و این آمار گویای آن است که ما باید در وضعیت معیشتی بهتری نسبت به ترکها زندکی کنیم. اما وارد کوچکترین شهر این کشور که میشوی، تمایز کشوری را که با دنیا ارتباط دارد با کشور خودت میفهمی. تمام برندهای مشهور دنیا، آخرین ماشینهای برندهای مختلف ماشینسازی، زنده بودن شهر، شور و نشاط مردم، نحوه لباس پوشیدنشان و … همه اینها با کشور خودت متفاوت است. حالا شما فرض کنید که ما برویم داخل یک کشور صنعتی یا فراصنعتی مثل آلمان، فرانسه، سوئیس، کانادا و یا … .
بعد از رسیدن به ازمیر، اتفاق جالب دیگری برای این دوستمان افتاد. چندی پیش، از سازمان رفاهی اعضای هیات علمی وزارت علوم، به دانشگاهها نامهای ارسال شد، مبنی بر اینکه اعضای هیات علمی میتوانند در صورت نیاز، درخواست کارتهای ارزی بینالمللی بدهند. ما کلی ذوق کردیم و گفتیم خدا را شکر، اندکی اوضاعمان بهبود یافت. بنا بدلایلی (هزینه زیاد صدور کارت) بنده این کارت را نگرفتم، اما این دوست عزیزمان، درخواست دادند و بعد از یکماه، ظاهرا از طریق واسطههایی در یکی از کشورهای حوزه خلیج فارس، کارت ایشان آمد و تقریبا به پول ایران کارتشان را حدود ده میلیون به صورت یورو شارژ کردند. ایشان به بنده گفتند “نگران نباش اگر پولت تمام شد، من از این مسترکارت به شما خواهم داد”.
سرتان را درد نیاورم، روزی در داخل یکی از بازارهای سنتی سرگرم خرید بودیم که ایشان به یکی از ای.تی.ام.ها مراجعه کردند که اندکی پول بگیرند و کارتشان را هم تستی بنمایند. اما دستگاه خطا داد و گفت که رمز کارت اشتباه است. ایشان گمان کردند که شاید رمز را اشتباه وارد کرده است. مجدد تلاش نمودند و باز هم نشد. به یک ای.تی.ام. دیگر مراجعه کردند و بازهم نشد ولی اینبار چون تعداد اشتباهات به سه رسیده بود، دستگاه کارت این عزیز دل ما را به راحتی آب خوردن، خورد. ما ماندیم و چند تا زن و بچه. فکرش را بکنید که اگر ما پول نمیبردیم و به شورتمان اعتماد نمیکردیم، چه پیش میآمد. هر چقدر مراجعه کردیم برای گرفتن کارت، گفتند اگر کارت پیدا شود (چون باید مامورین به سطح شهر بروند و اینگونه کارتها را جمعآوری کنند) که زمانبر است، به شعبه برسد، ما کارت را به شما نمیدهیم و طبق قوانین آنرا باطل میکنیم. شما باید به شعبهایی از بانکی که کارتتان از آنجا صادر شده است، مراجعه کنید. مغز آدم میترکد. چرا، چون ما تحریم هستیم و قطعا با سینفر واسطه این کارتها از دُبی تامین شده است. حالا هی بدو که به کارتت برسی. اما گناهت چیست؟ هیچ، دشمن مرض دارد. چرا هیچ مسئولی اینگونه اتفاقها را پیشبینی نمیکند. شاید ما به ذلت میافتادیم در آن مملکت غریب. نکند دوست دارید که باز هم غرورمان له شود. سفر ما تمام شد و دیگر جویا نشدم که سرنوشت آن کارت چه شد. حاصل این سفر برای ما، در کل سردرگمی در بانکهای ازمیر بود و به زبان بسیار ساده، سفر کوفتمان شد.
اما بنده چون خودم در فضای دانشگاههای کشور حضور دارم، اجازه بدهید، چند نکته و مطلب دیگر را از فضای دانشگاهها که دلار هیچ غلطی نتوانسته با آن بکند و جو آن همچنان سرافرازتر از دیروز است و به پیش میرود، به شما بگویم.
تنها روزنه امید اساتید هیات علمی کشور، برای ارتقای دانشتخصصی در حوزه خودشان، فرصتهای مطالعاتی بود که معمولا در طول دوره استخدام دو یا نهایتا سهبار میتوانستند از آن استفاده کنند. وضعیت دلار که آنگونه شد، ابتدا مسئولین عزیزمان گفتند، ارز دولتی برای سفرهای تحقیقاتی اعضای هیات علمی لحاظ خواهد شد. اما همانگونه که همه مستحضریم، شب هنگام این دوستان خوابیدند و فردا صبح رفتند پشت تریبونها و فرمودند که “ارز دولتی فقط به کالاهای اساسی و ضروری تعلق میگیرد” آخر هم نفهمیدیم که کالای اساسی چیست؟ آیا تسبیح و مهر یا ماشینهای لاکچری کالاهای اساسی هستند؟!؟! خلاصه فرصت مطالعاتی هم درش تخته شد و به تاریخ پیوست. نمیدانم این دوستان، چطور از من هیات علمی توقع دارند، در حالی که در سال جاری فقط نزدیک 500 هزار تومان حقوقم را افزایش دادهاند، و قیمتها هزار برابر و ارز را که دیگر نگو، گران شدند، من بتوانم پولهایم را جمع کنم و با ارز غیردولتی با ارقام فضایی به سفر تحقیقاتی بروم؟ گمان میکنید، صبحانه مغز خر خوردهایم. خیلی ببخشید، آخر ما را چه فرض کردهاید؟
حالا در مقابل رفتار فوق، نحوه برخورد کشوری که در آن چیزی بنام تحریم وجود ندارد با مقولهای بنام تحقیق را ببینید. اخیرا برای ایراد یک سخنرانی به کشور کره جنوبی دعوت شدم و برای انجام این سخنرانی و سپری کردن پنج شب در سئول، مسئول کمیته علمی به بنده اطلاع دادند که هزینههای بنده در کره را کاملا به عهده میگیرند. اما گمان نکنید که بنده احیانا محقق بزرگی هستم و فقط من و یا چند نفر دیگر را دعوت کردهاند. نه متاسفانه، اینطور نیست. همه شرکت کنندگان در این گردهمایی، مهمان آنها هستند. چرا؟ چون به ارزش و جایگاه واقعی پژوهش و پژوهشگر پیبردهاند و براستی هم که مزدش را گرفتهاند. اینروزها سئول، پایتخت کرهجنوبی برای خودش در بسیاری از میادین علمی پیشتاز است و ملتاش را هم سربلند میکند. اما یک جستجویی در اینترنت کردم و متوجه شدم که هزینه ارزانترین پرواز به سئول، در آنروز 7 میلیون ناقابل بود. منی که در این سیستم هیچ کار اقتصادی دیگری نمیکنم، تمام وقتام صرف مطالعه میگردد، تازه کار هم هستم و کلی قسط دارم، آیا بنظرتان این رقم را میتوانم و منطقی است که بدهم؟ به هر کس هم که بگویی عزیزم، هیات علمیات را به یکی از بهترین گردهمایهای علمی دعوت کردهاند، این هزینه برای دانشگاه یا دولت، پول خرد هم محسوب نمیگردد، قطعا خواهند گفت “توقعات بالاست، پول نداریم، نرو”. آخر رفتن من افتخار اولش برای خودم که نیست، برای کشور و دانشگاه است. باور کنید که اگر بنده به دوستان کرهای ایمیل بزنم و به ایشان بگویم که هزینه پرواز را ندارم، آنها قبول خواهند کرد و بلیط من را نیز خودشان خواهند خرید. اما مگر ما کشور فقیری هستیم که دست گداییمان را مدام جلوی این و آن دراز کنیم؟ بنظرم ما نباید خودمان را گول بزنیم و اینهمه شعار سر بدهیم که تحریم هیچ غلطی نمیکند و بجای آن واقعبین باشیم و بپذیریم که شرایطمان وخیم است.
اجازه بدهید، باز هم تصویر دیگری از اینکه این دلار بیتربیت، چه با ما کرد و نکرد، ارائه بدهم. در مهرماه سال جاری (1397) در دانشگاه گنبد با تلاش و همت فراوان و با کلی دوندگی، دانشکدهایی تقریبا از لحاظ عمرانی به سرانجام رسید و هیات رئیسه قصد کرد که این ترم به هر قیمتی که شده، کلاسها را در آن دانشکده برگزار کنیم. میگفتند که اگر تعلل کنیم، دیگر هیچ کاری نمیشود کرد. خلاصه آستینها را بالا زدند و دانشکده را تجهیز کردند، اما چگونه؟ دولت دیگر به دانشگاهها پول نمیدهد، اوراق میدهد که آنها به پیمانکاران بدهند و اینگونه قرارداد ببندند. اما شهریور ماه سال 97 بدترین شرایط بازار در کشور بود. هیچ فروشنده و کارگاهی حاضر به فروش نمیشد. چندین بار با کارگاههایی قرارداد بستند که میز و صندلی تهیه کنند، اما بعد از امضای قرار داد، طرف(های) فروشنده دو روز بعد، زیربار نمیرفتند و خودشان قرارداد را یکطرفه فسخ میکردند. دانشگاه هم چون بسیار درگیر تجهیز این دانشکده بود، بدنبال شکایت و شکایتکشی نرفت. فقط کسی این حرفها را میفهمد که خودش نمونهای را تجربه کرده باشد، ژنهای خوب را چه به این همه درگیری، غرق در لذت و سرخوشی هستند و فرزندانشان در بهترین دانشگاههای جهان درس میخوانند. خلاصه با بدترین وضعیت و کلی استرس و اعصاب خوردی فراوان، با یاری خداوند دانشکده با یک هفته تاخیر تجهیز شد و کماکان باز هم درگیر تکمیل وسایل آن هستیم. آخر چرا سر کوچکترین و پیشپاافتادهترین موضوعات در این سیستم باید آزار ببینیم، آنهم از بدترین نوعاش، “تقصیر ما نیست و باید تحمل کرد، مقصر دشمن است. مرگ بر دشمن”. البته بازاری عزیزمان هم شاید حق داشته باشد چون او که قبل از انتخابات سینه سپر نکرده بود و شعار”آهای ملت بمن رای بدهید، همه کار میکنم براتون” را سر نمیداد. کجاست آن سینههای سپر کرده که بیایند و ببیند چطور دلار و تحریم در حال عرضهاندام در تمام امور زندگیمان هست، ولی باز هم تو قبول نمیکنی و حرف تکراری خودت را میزنی. آنقدر حساب کار از دست در رفته و نظارت تعطیل شده است که اگر کسی اینروزها توانست یک قلم جنس را به قیمت ثبت شده روی بستهبندیاش بخرد، من به ایشان جایزه خواهم داد. کالایی که هیچ ربطی به دلار و تحریم ندارد و 4 تومان قیمت ثبتی روی بستهاش است را فروشنده، براحتی 8 تومان میفروشد، اگر اعتراض هم کنی، میگوید “دوست نداری نخر”. در مقابل دوستان ما فقط محبت کردهاند و یک شماره جهت ثبت شکایت دادهاند، فقط همین. روزی قرار بود که هموطنانم دیگر حتی پول آب و برق را هم ندهند. مسئولین عزیزم چه شد که نشد؟
اما از صحبت تحریمات بگذریم. اجازه بدهید چند نمونه از پنالتیهایی که خودمان به خودمان در این شرایط بحرانی میزنیم را با هم بررسی کنیم.
ابتدا یکی از برخوردهای دشمن خونیمان را با ملتاش به شما بگویم و آنرا با رفتاری مشابه در کشور مقایسه کنم. بنده برای تقویت مهارت شنیداری زبان انگلیسیام، هر شب سخنرانیهای باراک اوباما پرزیدنت منفور (!!!) در جهان را گوش میکنم و بعد میخوابم. گمان نکنید که خدای نکرده قصد دارم که از ایشان خط بگیرم، نه. فقط جنبه آموزش دارد. ایشان معمولا در پایان 99 درصد سخنرانیهایشان این جمله را میآورند:
“God bless you, and God bless the United States of America”
معنی جمله هم خیلی ساده است، میگوید خداوند شما و آمریکا را خیر و برکت دهد. اما بعد از سخنرانی یک شخصیت سیاسی در ایران، مخصوصا اگر اندکی هم چهره ایشان ایدئولوژیک باشد، سخنرانی با چه چیزی تمام میشود، این جمله:
“مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آل سعود، و …”
آن سهنقطهاش هم که بنا به مقتضیات زمان اضافه میگردد. آخر چرا بذر خشم، نفرت و کینه را در دل چنین ملت شریفی میگمارید؟ اگر حرف مرا قبول ندارید، بروید از جامعهشناسان و روانشناسان مورد اعتماد خودتان بپرسید که این کار در بلند مدت در ضمیرناخودآگاه ملت مینشیند و اثرات منفی متعددی دارد. اما در مقابلش جمله دشمن، بسیار آرامشبخش است، حتی اگر دروغ باشد و واقعا اوباما این حرف را از ته دل نزند. یا همین دانولد ترامپ، یکی دیگر از دشمنان خونی ما، که اخیرا به یکی از اصحاب رسانه در شبکه منفور (!!!) سی.ان.ان. توهین کردند. چه اتفاقی افتاد؟ آن شخص و شبکه رسما به دادگاه مراجعه کردند و از شخص اول مملکتشان شکایت کردند که تو به چه حقی و با چه قدرتی، حق آزادی بیان را از من میگیری؟ خیلی محترمانه به ترامپ با آنهمه ثروت و قدرتاش، گفتند، به تو چه، اینجا آمریکاست، سرزمین متفکران، سرزمینی که درست است به خیلی از کشورها ظلم کرده، ولی هیچ دولتمردی حق ندارد حقوق ابتدایی افراد ملتاش را پایمال کند. تو هیچکس و هیچچیزی نیستی. انسان از این جو لذت میبرد. در مقابل اگر حوادث سال 88 را بیاد بیاورید که عدهای به صورت کاملا مسالمتآمیز (و بدون کوچکترین قصد براندازی و یا تخریب اموال عمومی- این را هم باید عرض کنم که عدهای واقعا مقاصدی در سر داشتند ولی روی سخن ما با آنها نیست) به خیابانها رفتند و فقط راهپیمایی کردند که نشان دهند یکسری درخواستهای منطقی و معقول دارند. اما پرزیدنت احمدینژاد پشت تریبونها رفتند و به آن جماعت گفتند، عدهای خس و خاشاک. هیچ اتفاقی نیافتاد، اصلا هیچ مرجعی در کشور ما تعریف نشده است که در چنین مواقعی منِ نوعی به آنها مراجعه کنم و از چنین شخصی شکایت کنم. البته روی کاغذ چنین ارگانی وجود دارد ولی همه میدانیم که کشک است و در آخر مقصر من هستم. چون به اندازه آن شخص نمیفهمم و مصلحت نظام و حاکمیت ایجاب میکند که دیگر حرفی نزنم. کاشکی ما هم کمی از این کفارِ استعمارگرِ بیشخصیتِ وقیحِ حیوانصفت !!!، که پرچمشان هم حتی برای ما ارزش ندارد و با کوچکترین بهانه آنرا آتش میزنیم، بیاموزیم. مگر در کلامالله نیامده است که به شعائر هم احترام بگذارید تا آنها نیز به شعائر شما احترام بگذارند، پس چرا اینکار را میکنید؟ من برداشتم از قرآن غلط است یا نه خدای ناکرده قرآن این یک جملهاش اشتباه ست؟!؟!
پنالتی بعدی بسیار تامل برانگیزتر است. رویدادی است از دانشگاه افسری امام علی که بنده 14 ماه در آنجا، با افتخار خدمت کردم. در روزهای آخر دوره آموزشی خدمت سربازی، تعدادی افسر عالیرتبه از دانشگاه افسری امام علی به پادگان 01 مراجعه کردند و بنده و یکعده از عزیزان دیگر را که با فوقلیسانس به خدمت اعزام شده بودیم، بردند و ما را امریه کردند (البته حقوقمان فقط 50 تومان بود) که برویم آنجا و خیرسرمان، ریاضی، فیزیک یا رشتههای مرتبط با رشته تحصیلیمان تدریس کنیم. بنده در این سیستم، از جاروکشی و نگهبانی انجام دادم تا هرچیز و کاری که فکرش را بتوانید بکنید به جز تدریس. اواخر خدمتم هم چون عشق ارتش و نظام بودم و هر روز با لباس اتو کشیده میرفتم و قد بلند هم بودم، با درجه ستوان یکمی بهعنوان ارشد گروهبان 120 نفری افسری در دانشگاه امام علی تهران انتخاب شدم. اما اتفاقی افتاد که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود. آخرین روزهای خدمت، جلسه پرسش و پاسخی برای افسران وظیفه و مسئولین دانشگاه ترتیب دادند. من هم به نمایندگی از افسران، بعد از یکی از دوستان شروع به صحبت کردم و به یاد دوستان انداختم که اصلا دلیل آوردن من و تعدادی دیگر از دوستان اینجا چه بوده، ولی چه شد. اصلا نمیتوانید باور کنید، که فرمانده حفاظت اطلاعات وقت، اسمش را دقیقا بیاد ندارم، بعد از اینکه عرایض بنده تمام شد، رفتند پشت تریبون و این جمله تاریخی را فرمودند “ما اینهمه در انقلاب و جنگ شهید ندادیم که الان من و شما بفکر رفاه خودمون باشیم. جارو زدی، زدی. برای کشورت زدی”. تمام، همین. من که اصلا نفهمیدم من چه گفتم و چرا ایشان این جواب را دادند، ولی این حرف بعنوان یکی از افتخارات مسئولین ما در منحرف کردن افکار عمومی، آنهم ذهن نه هر آدمی را، 120 افسر تحصیل کرده را، باید در کنار سنگنوشتههای کوه بیستون حک کرد تا هیچگاه آن را فراموش نکنیم. البته بماند که از این هم جمله حککردنیتر داریم، ولی مقتضیات زمان اجازه بیان آنها را نمیدهد. در واقع ایشان محترمانه به ما گفتند، غلط کردی همچنین درخواستی داری، خفهشو و دیگر حرف نزن. من در جهت اصلاح سیستم حرف زدم. به ایشان گفتم به ما ماهی 50 تومان حقوق میدهید و ما را آوردید اینجا که ریاضی تدریس کنیم، ولی رفتید از سایر دانشگاههای دولتی استاد مدعو آوردید و آنهمه باید برایشان هزینه کنید. خلاصه طبیعی است، آنقدر از این مدیران دیدهایم که دیگر برایمان طبیعی و عادی شده است. مدیران بیعرضهایی که هر جا متوجه میشوند هیچ غلطی نکردند و عنقریب بازخواست میشوند، فقط به خون شهدا پناه میبرند و پشت آن سنگر میگیرند. اُف بر چنین مدیری که البته کم هم نبودهاند تا به امروز. اگر راستش را بخواهم بگویم، آنروز از پاسخ آن جناب سرهنگ شوکه شدم و ترسیدم که جوابش را بدهم. ترسیدم که از حق مسلم خودم و دوستانم دفاع کنم و به آنها ثابت کنم، جزو بیعرضهترین مدیران مملکت بودهاند و هستند. ترسیدم که بگویم، “جناب سرهنگ، درخواست و نظر من آخر چه ربطی به خون شهدا، انقلاب، جنگ و اسلام داشت؟”.
عجیبترین پنالتی دوران را هم بشنوید، البته این ایراد به همکاران خودم است، شاید حق با آنهاست و بنده سخت در اشتباهم. نمیدانم. جلساتی در دانشگاهها در سراسر کشور تحت نظارت دفتر نهاد مقام معظم رهبری برگزار میگردد که به آنها جلسات هماندیشی میگویند. هدف این جلسات ارتقاء دانش اساتید و همفکری در مسائل مختلف کشوری است. اما چیزی که بنده در این چهار سال دیدهام، دقیقا این نبوده. با بیان مثالی منظورم را خواهم گفت. جلسهای داریم که با ایام سوگواری محرم نیز مقارن شده است. منِ هیات علمی جوان و تازه کار به این جلسه میروم تا از همکاران قدیمی و باسوادتر خودم چیزی یادبگیرم. اما جالب است، نوبت به سخنرانی هر استادی که میشود، اول بسما..، دوم، قرائت یک آیه، سوم بیان یک حدیث، چهارم عرض تسلیت، پنجم … . خلاصه اگر یک کار آماری در جلسه انجام دهیم میبینیم که از یکساعتونیم زمان جلسه، براحتی بیست دقیقه صرف تسلیت گفتن میشود. آخر عزیز من، یک نفر یا دو نفر تسلیت بگویند و قرآن بخوانند، بقیه نیازی نیست. چقدر ما زمان داریم که اینهمه باید صرف یک کاری تکراری شود. باور کنید در حوزههای علمیه در چنین هنگامههایی، اینقدر تسلیت به یکدیگر نمیگویند که اعضای هیات علمی در این جلسات بهم میگویند. به کی و چرا خودت را نشان میدهی؟ تو که بهتر از من میدانی چه خبر است. خلاصه در این جلسات هم بنظر من خودمان، به خودمان توهین میکنیم. اینهمه موضوع، مشکل و مسئله، چرا اینهمه طفره میروید. یا بدتر از آن، یکی از نمایندگان ملت در برنامه زنده تلویزیونی ظاهر شده که یک گزارش بدهد، پنج دقیقه هم بیشتر زمان ندارد. او هم دقیقا به همین صورت صحبتاش را آغاز میکند. سرور من، آقای من، وظیفه شما یادآوری ایام متبرک نیست، وظیفه تو گزارش به ملتی است که تو نماینده آن هستی. چرا توهین میکنی؟ اینکارت نمونه بارز توهین به شعور یک ملت است که تو را فرستاده که پیگیر کارشان باشی و گزارش دقیق و کامل بدهی. نه اینکه به جای اصلی که میرسد، بگویی متاسفانه وقت تمام شد، در جلسات بعدی خواهم گفت. اما بنظر میرسد که کمکارهایهایت را با اینگونه موارد پوشش میدهی. خدا میداند.
تحریمات از یک سو و این پنالتیها از سوی دیگر، شوق به زندگی را از ما سلب میکند. گاها به خودم میگویم اینها قطعا باید از جایی مامور باشند که ترتیب تمام امورات داخلی کشور را بدهند. به عنوان مثال در دانشگاه محل خدمت بنده، آقایی حضور دارد که هر شخصیت و مقامی به دانشگاه تشریف میآورند، ایشان در کنارشان هستند و ما دقیقا نمیدانیم نقش و وظیفه این آقا چیست، البته بماند که جدیدا متوجه وظیفه ایشان شدهایم. اما روزی به دفتر یکی از دوستان در دانشگاه مراجعه کردم و از قضا ایشان نیز آنجا حضور داشتند. در حال گپ و گفت با دوست بنده بودند که متوجه شدم برای یکی از دانشجویان، بدنبال گرفتن نمره پاسی از یکی از اساتید بواسطه این دوست ما بودند. چهره این شخص کاملا انقلابی و اسلامی است. به ایشان عرض کردم، آقای مهندس، اینکار که شما دارید انجام میدهید، بر خلاف آرمانهای انقلاب و موازین شرعی است، فرمودند، فرماندار خواستند که اینطور بشود. یعنی در آن لحظه از یک عمر درسخواندنم پشیمان شدم و براستی بگویم، به کل انقلاب شک کردم که باعث شد این بیمایگان، بر برخی از امور مسلط شوند. این چه سیستمی است که براه انداختیم که در آن، هر شخصی میتواند از طریق واسطه و لابیگری و با یک ظاهر عوامفریبانه، هر غلطی که دلش خواست بکند؟ این کوچکترین نمونه از دخالتهای این عزیزان ریشدار و یقه دیپلمات هست، آنقدر ما دیدهایم و شنیدهایم که دیگر بدنمان از این کثافتکاریها لمس شده است. شاید هم اینگونه نباشد و فقط نادانیشان دلیل این رفتارهاست و قصدشان این نباشد ولی هر چه که بود و هست، افتضاحات زیادی را مرتکب شدهاند و فقط چهره، بسیج، انقلاب و اسلام را تخریب نمودهاند. البته بماند که بنده به شخصه دشمن دانا را به دوست نادان ترجیح میدهم. حاضرم با ترامپ و اوباما گپ بزنم ولی با سرهنگی که پشت خون شهدا پنهان میشود و مخلص واقعی است ولی بیکفایت و بیعرضه، حتی لحظهای از عمرم را هم نگذرانم. اینروزها دیگر مدیر و انسان خوب بدردمان نمیخورد، به عقیده من کسی که ذات خوبی ندارد ولی مدیر جسور و بالیاقتی است، زمامدار امورمان شود، خیلی بهتر است، چون دیگر زمانی برای آزمودن افراد و بختمان نداریم.
آخرین نکتهایی که به عنوان یک دانشگاهی که عمرش را با مطالعه و خدمت به وطناش طی کرده، به آن مسئول عزیزی که دست و صدای من به ایشان نمیرسد، عرض میکنم:
اینهمه بابت اختلاسهای میلیارد دلاری، واسطهیابی برای فروش نفت، ظهور سلطانهای سکه، نفت و دلار، گم شدن چاههای نفت، فیشهای نجومی که همگی منشأ در تحریمات و عدم داشتن سیستم مالی شفاف و روشن و هزاران موضوع دیگر دارد، هزینه کردیم و در حال پرداخت هستیم، آیا اگر نصف این هزینهها را به دشمنانمان بدهیم رام نخواهند شد؟
فقط پاسخ همین یک سئوال را به ملت بدهید، آنهم بدون طفرهرفتن، سفسطهبازی و انداختن توپ در زمین دشمنان. شما را به پاکترین مقدساتتان، اجازه ندهید بنده و یا امثال من، که تا به امروز آنقدر از جیب بیتالمال برای به ثمر رسیدنمان هزینه شده، رخت سفر ببندیم، آخر ما عاشق ایران هستیم. صحبتهای ما را جسارت، فتنه یا توطئه تلقی نکنید و آنرا بعنوان یک درددل دلسوزانه بپذیرید. با چه زبانی بگوئیم که ما دیگر تحمل تحریم را نداریم، ایران را آزاد کنید. نفع من و این قلم، جامعهایی است توام با احترام و آرامش برای همه، وگرنه خودتان بهتر میدانید که در این سیستم حرف نزدن، محافظهکاری و بیتفاوتی نسبت به همه چیز، جزو بهترین کارهاست.