داستان از این قرار است که تمام راکتورهای شوروی دارای یک نقص فنی هستند که از این موضوع، تنها بزرگان مملکت باخبرند و به هیچ کس اجازهی دسترسی به این اطلاعات را نمیدادند. مقرر شده بود که در نیروگاه چرنوبیل یک آزمایش ایمنی صورت بگیرد، فارغ از اینکه پرسنل مجموعه نیز از اشکالات و ایرادات سیستم راکتور مطلع نبودند، مسؤلین هم کسی را آدم حساب نمیکردند که به ایشان جریان را توضیح بدهند. آزمایش انجام شد و چندبار با شکست مواجه شد. تا اینکه بالاخره در مرحلهی چهارم، این فاجعه رخ داد. البته این حادثه، علت انسانی نیز داشته است، ولی عامل مهمتر، وجود نقصهای فنی در سیستم بوده که کسی را از وجود آنها، آگاه نکرده بودند.
بعد از این حادثهی تلخ، مسؤلین اجازه نمیدهند که جهانیان از این اتفاق مطلع شوند تنها به این دلیل که، اقتدار اتمی شوروی زیر سؤال نرود. روزی که مسؤلین پاکسازی نیروگاه جهت سالمسازی محیط اطراف به این مکان میروند، متوجه میشوند که از نیروی انسانی نمیتوانند در این کار استفاده نمایند، چون میزان تشعشعات آنقدر بالاست که هر شخصی در آن محیط قرار بگیرد خیلی زود خواهد مُرد. تعدادی ماشین و روبات برای اینکار تهیه میکنند، امّا آنها نیز نتوانستند کاری از پیش ببرند. یکی از مقامات که حداقل در ظاهر، از انسانیت بویی برده بود، پیشنهاد میکند که دولت شوروی از آمریکاییها کمک بخواهد. امّا همکارش به او میگوید که مقامات به هیچ وجه این را قبول نخواهند کرد. در پایان هم عدهایی از افراد نظامی را جمع میکنند و کلّی برایشان روضه میخوانند که برادران، شوروی به شما نیاز دارد و خلاصه مجابشان میکنند که این کار خطیر را انجام بدهند. عدهی بسیاری از این افراد خیلی زود بخاطر در معرض تشعشات قرار گرفتن، جانشان را از دست دادند، ولی جالب است که دولت شوروی تنها تعداد کشته شدگان را تا به امروز 31 نفر اعلام کرده است. این همه کشته، فقط و فقط برای از دست نرفتن اقتدار شوروی، با آن شعارهای مزخرف و تهوعآورشان.
داستان با موسیقی متن استثنایی-اش به پیش میرود تا به مهمترین قسمت، یعنی هنگامهی دادگاهی مقصرین میرسد. به یکی از دانشمندان که در تیم پاکسازی این نیروگاه و حادثه قرار داشت، اعلام میکنند که باید در یک دادگاه ساختگی حاضر شود و مهندس ارشد و ناظر بر آزمایش در هنگام حادثه را متهم و مقصر جلوه دهد. قبل از آغاز جلسه، حتی به ایشان یک حکم امضاء شدهی یک مسؤلیتِ قابل توجه را نیز نشان میدهند، امّا به لگاسوف (دانشمند مذکور) میگویند، “اول شهادتت را بده، بعد از اتمام دادگاه حکم را به تو خواهیم داد”. لگاسوف با کلی استرس و تشویش از عواقب گفتن حقیقت پشت تریبون دادگاه حاضر میشود. اول تصمیم نداشت که چنین اعترافی بکند که، علاوه بر مهندس ارشد، دولت شوروی نیز بخاطر پنهانکاری و دروغهایش متّهم است. امّا اتفاقاتی در وقت تنفس دادگاه میافتد که لگاسوف مجاب میشود و تصمیم نهایی خودش را میگیرد که با صداقت حرف بزند و از دولت دروغ، حمایت نکند.
وقتی که بیانات صادقانه-اش و حقیقت ماجرا را میگوید، جو دادگاه کلاً بهم میریزد. همگان از این شهامت و جسارت او، شگفتزده میشوند. تمامی حضّار و به عقیدهی بنده در آن لحظه، تمامِ جهانیان، با اینکه در آنجا حضور فیزیکی نداشتند، به این نتیجه میرسند که راه دولتمردان و اندیشمندان، همیشه یکی نیست و به قول پدرانِ ما، “آبشان با هم توی یک جوی نمیرود”. سیاستمداران، براحتی میتوانند بخاطر مصلحت، دروغ بگویند، امّا برای دانشمندان، مصلحت واژهایی است توخالی. انسانیت و اخلاق، تنها مصلحت آنهاست. البته توجه داشته باشید که منظور بنده، شخص فاضل و دانشمند است، نه صرفاً یک دانشمند-نمای بیمایه که محصول سیستمهای آموزشی بیمار هست.
بعد از اتمام دادگاه، لگاسوف را به یک اتاق مخوف برده و یکی از مسؤلین ارشد ک.گ.ب. ایشان را ملاقات میکند و به او میگوید “از امروز به بعد، هیچکس را حق نداری ببینی، طوری زندگی خواهی کرد، که انگار اصلاً تا به امروز وجود نداشتی، محو خواهی شد. هیچ کجا حق کار نداری و …”. جرمش چه بود؟ گفتن حقیقت. امّا آن قدرت مافوق تصور زمان، یعنی شوروی، نتوانست این صدا و شخصیت را خفه کند و به قول خودش، محوش کند. زمان گذشت و انسانها متوجه فداکاریهای بیاندازهی او و تیم همکارانش شدند. همگان فهمیدند که شوروی، یک سیستم توخالی بیشتر نبود. کلاهکهای هستهایی نتوانست آنها را در قدرت نگاه دارد. فهمیدند که مسؤلینشان چقدر به آنها و کل دنیا دروغ گفتند، برای چه؟ بخاطر ژست تماماً کثافتِ سیاست و ایدئولوژی: در ظاهر زیبا، امّا در واقع، فقط یک دروغ بزرگ.
این مجموعه با جملهایی از لگاسوف به اتمام میرسد که به عقیدهی بنده خطاب به تمام انسانهاست که تا دنیایی هست باید همگان به آن بیندیشیم و دغدغه-اش را داشته باشیم. بهای دروغها چیست؟
پینوشت:
1- بعد از اتمام تماشای این اثر، آنرا به یکی از همکارانم دادم که ایشان نیز از آن لذّت ببرند. نظر دوستمان برایم بسیار جالب بود، فرمودند که “من نتونستم از قسمت سه به بعد، ببینم، پاکش کردم. ولی بعد از دیدنش کلاً از شوروی متنفر شدم. آدمهای قابل اعتمادی نیستند“. شما نیز اگر طاقت تماشای تصاویر خشن را ندارید، این مجموعه را نبینید.
2- کتاب مزرعهی حیوانات جورج اورول نیز بر مبنای انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و شکل گرفتن شوروی، خلق شده است. در این کتاب نیز تا حدودی با عقاید و گَندهایی که انقلابیون به کشورشان زدند، آشنا خواهید شد. یکی از کلمات جالب هم که تبدیل شد به جزیی از ادبیات این انقلاب، واژهی رفیق (comrade) است که خودش یک دنیا تفسیر دارد.
3- این مجموعه را آمریکاییها ساختند و البته یکمقدار بوی این را میدهد که آنها از ساختن چنین اثری در این برههی زمانی مقاصدی دارند، این را هم باید مد نظر قرار دهیم.
4- گورباچف، رهبر شوروی بعدها اعتراف کرد که حادثهی چرنوبیل، شاید یکی از دلایل فروپاشی شوروی بوده باشد. به نظر بنده بعد از این اتفاق فهمیدند، آنقدرها هم که گمان میکردند، منسجم و قدرتمند نیستند، و آنقدر شعار داده بودند که خودشان هم به تهوعی دائم دچار شده بودند.
5- همهی سیاستمداران (شوروی) اینگونه که بنده عرض کردم نیستند، عدهایی از آنها بسیار شریف و صادق هستند. امّا متاسفانه تعداد زیادی از آنها به مَرضِ دروغگویی مبتلا هستند که از خداوند تقاضای شفای ایشان را دارم.