دکتر محمد فزونی

به بهانه‌یِ مطالعه‌یِ یک کتابِ تاریخی

هرساله در تمام دانشگاه‌های سطح کشور و عموماً در ایام ماه رمضان، جلساتی تحت عنوان ضیافتِ اندیشه برای اساتید برگزار می‌گردد که هدف اصلی آن ارتقاء دانش عمومی و عمدتاً دانش‌های مرتبط با حوزه‌یِ دین و سیاستِ کلان کشور می‌باشد. در آخرین جلسه‌ای که بنده در این دوره شرکت کرده بودم، یکی از اساتید که روحانی بودند و تحصیلات حوزوی داشتند، کتابی را به کلاس معرفی نمودند با عنوان “نخستین رویارویی‌هایِ اندیشه‌گرانِ ایران با دو رویه‌یِ تمدنِ بورژوازی غرب” به خامۀ (قلم) استاد عبدالهادی حائری و توصیه‌یِ اکید داشتند که این کتاب را به جهتِ شناختِ جهانِ غرب بخوانیم.اما اینکه چرا بنده تصمیم گرفتم بر این کتاب مطلبی بنویسم، از اینجا آغاز شد که؛ در ابتدایِ مطالعه‌یِ کتاب، مؤلف مرتب تکرار می‌کند که قصد این نوشتار و کتاب، صرفاً یک پژوهش علمی است و نه چیز دیگر. اما به مطلبی در آن مجموعه برخورد کردم که اندکی شعار مؤلف برایم زیر سؤال رفت. گمان کردم ازآنجا که جناب آقای حائری از نوادگان (نوه‌یِ دختری) مرحوم عبدالکریم حائری یزدی، از بنیان‌گذاران حوزه علمیه قم هستند، قصد حمایت از مراجع تقلید، به‌خصوص مراجع شیعه را دارند. به‌عنوانِ ‌مثال ایشان در اوایل کتاب نوشته‌اند “وُلتر کسی بود که ذهنِ بشر را تکان داد و برای ما آزادی تهیه کرد. ایشان در حدود 99 جلد کتاب دارند که به باور برخی از نویسندگان، در هر صفحه‌ای از آن کتاب‌ها، روشنی و فایده‌یِ تازه‌ای وجود دارد. اما باید این نکته را در مورد ولتر بیافزائیم که وی در گردآوری پول و دارایی نیز استاد بود و با دادوستدهای گوناگون ازجمله رباخواری و دادوستدهای قماری میلیونر شد” (صفحه‌یِ 97 الی 98 کتابِ مذکور). این مطالب باعث شد که به این بیاندیشم که قمارباز بودن یا رباخوار بودن ولتر قطعاً به مؤلف، خواننده و یا کس دیگری مربوط نیست و نویسنده‌ی کتاب درصددِ تخریبِ این فیلسوف بزرگ هستند. به خودم گفتم، پس این شعار که مؤلف مدام آن را تکرار می‌کند که این تحقیق صرفاً علمی است، درست نیست و ایشان در نوشتنِ کتاب بخاطرِ عقایدِ مذهبی‌شان، جهت‌گیری‌هایی نیز داشته‌اند.

اما گذشت و به فصل‌های بعدی رسیدم که کم‌کم فکر و نظرم عوض شد. البته این را باید عرض کنم که کتابِ مذکور، اثر بسیار خوب و دقیقی است، اما به عقیده‌یِ بنده با خواندنِ این کتاب، بیشتر از این‌که غرب را بشناسیم، شرق و به‌خصوص خودمان را بیشتر خواهیم فهمید و شناخت. اما فرازِ آخر کتاب، حرف دل مؤلف را به بهترین وجه ممکن ارائه داد و اینجا بود که تعجب کردم چرا این کتاب باید از سوی نهاد رهبری در دانشگاه‌ها به اساتید معرفی شود. اما اینکه آن مطلب چه بود، در ادامه آنرا بیان خواهم کرد. این را هم اضافه کنم که از نهاد رهبری این رفتارها بعید نبوده و نیست. به‌عنوانِ ‌مثال سال گذشته کتاب “استاد عشق” به قلمِ ایرج حسابی که درواقع خاطرات پدرش را به رشته‌ی تحریر درآوردند، به اساتید اهدا شد. اما نکته‌یِ جالب‌توجه برای بنده در این اتفاق این بود که کتاب آقای حسابی به‌شدت از رضاشاه تعریف و تمجید می‌کند و ایشان را فردی دلسوز و حامی پیشرفت کشور خطاب می‌نماید، درحالی‌که عموماً تفکرات انقلابی با این نظر قطعاً مخالف هستند و رضاشاه را فردی فاسد، ظالم و وابسته به بیگانه می‌شناسند. خلاصه ما نتوانستیم بین مطالب کتاب و نظرات دوستان راست‌فکرمان شباهتی بیابیم و مثل همیشه به تناقض رسیدیم و ماندیم که بالاخره چه کسی دروغ می‌گوید.

اما قبل از بیان فرازِ آخر کتاب اجازه بدهید به‌ذکر دو مورد و نکته از این اثرِ توصیه‌شده، بپردازم و از آن‌ها در حدِ سواد و توانم نتایجی با شرایط روزِ کشور بگیریم.
در بُرهه‌ای از تاریخ این کشور، جنگی میان ایران و روسیه‌یِ تزاری رخ می‌دهد که سال‌ها به طول می‌انجامد، ولی رفتار انگلیسی‌ها نسبت به این جنگ واقعاً جالب‌توجه است. در صفحه‌یِ 260 کتاب آورده شده است که آقای “گور اوزلی (Gore Ouseley)، تا آنجا که توانست از آشتی میان ایران و روس جلوگیری کرد. در سال 1812 میلادی، وسایل آشتی میان دو دولت فراهم شد ولی مقام‌های انگلیسی در ایران به رهبری اوزلی، نمی‌گذاشتند آشتی چهره بندد“. اما اگر این مطلب را با شرایط حال حاضرِ کشور بخواهیم تطابق دهیم، بنده که این‌گونه می‌اندیشم؛ چرا مدّت‌هاست ایران در عراق، سوریه و … در حال جنگ است؟ چرا ما نمی‌توانیم به این جنگ‌ها که در حال نابود کردنِ تمام ذخایر مملکت است، خاتمه دهیم؟ آیا دستانی هست که از متوقف کردنِ این جنگ‌ها جلوگیری می‌کنند؟ به‌هرحال دقیقاً نمی‌دانم و فقط آرزوی به آخر رسیدن این حماقت‌ها را دارم (چون هر جنگی ریشه در حماقت انسان‌ها دارد و بَس). می‌توانیم در این مورد از استاد بزرگوار، جناب آقای نیچه نیز نظرخواهی کنیم. ایشان در کتاب “غُروبِ بُت‌ها” در خصوص چنین رفتارهایی در طول تاریخ فرمودند “اخلاقِ دِگردوستانه، اخلاقی که سببِ پَژمُردنِ خودْدوستی شود، در هر شرایطی که باشد نشانه‌یِ خوبی نیست. این هم در بابِ افراد درست است، هم به‌ویژه در بابِ ملّت‌ها“. این جملات بیان می‌کند که جنگ در این کشورها، آنقدرها که گمان می‌کنیم و می‌کردیم به نفعمان نبود و آن دِگردوستی‌ها، شرایط امروز خودمان را با چالش مواجه کرده است. آنقدر که برای عراقی‌ها جنگیدیم و شهید دادیم و اسمشان را گذاشتیم شهدایِ مدافع حرم، برای خودمان نجنگیدیم، امّا چه شد؟ آیا امروز آنها ما را یاری خواهند کرد؟

اظهار نظر جناب آقای ظریف در مورد عراق و سوریه. سعی کنید این یک پاراگراف رو بخونید، خیلی قابل تأمل هست.

نکته‌یِ دیگر این است که علی‌رغم این‌که گمان می‌کردیم (به عقیده‌ی برخی) سلطنت و تمامی شاهان متوفیِ کشور، افراد فاسد و ظالمی بودند، امّا در دوره‌هایی از تاریخِ این سرزمین، شاهان توسط مراجع بزرگ تائید می‌شدند. به‌عنوان مثال در کتاب مذکور در صفحه‌یِ 291 نوشته‌شده است که سلطان الواعظین که از علمای بزرگِ شیعه‌ی زمان حیاتش بود “کیشِ شیعه را در هندوستان تبلیغ و در جمعه و جماعات از فتحعلی شاه، به‌عنوان پادشاهِ دادگرِ برگزیده از سوی خدا یاد می‌کرد“. علاوه بر ایشان، میرزای قمی نیز که از مراجع بزرگ شیعه زمان خودشان بودند، ارادت خاصی نسبت به فتحعلی شاه داشتند و ایشان را منتخب از سوی خداوند خطاب می‌کردند. به‌طورکلی فصل هشتم کتاب در مورد مشروعیت بخشیدن علمای شیعه و رهبران مذهبی به سلطنتِ فتحعلی شاه هست. بعد از اتمامِ مطالعه‌یِ این فصل به یادِ سریالِ “معمای شاه” افتادم. درست است که محمدرضا شاه، فتحعلی شاه نیست، اما این سؤال به ذهنم خطور کرد که چرا در این سریال تمام تلاش گروه کارگردانی این بود که نشان دهند محمدرضا شاه فردی فاسد، زن‌باره، ضعیف در تصمیم‌گیری، ترسو، همجنس‌گرا و خلاصه یک کثافتِ به معنای واقعی کلمه بود. یعنی ایشان در طولِ زمانِ سلطنتشان حتّا یک کارِ خوب هم برای این مرزوبوم انجام نداده بودند که قابل به تصویر کشیدن باشد؟ محمدرضا، چه بد و چه خوب، برگی از تاریخ این کشور است. اینکه ما تمام تلاشمان را بکنیم که بگویم سلطنت بد است و شرایط فعلی آرمانی است، جز عوام‌فریبی چیز دیگری نیست و باعث بهبود حال و روزمان نمی‌شود. مثال‌های فوق که از کتاب حائری ارائه دادم به‌خوبی نشان می‌دهند که روزگاری شاهان در این کشور، سایه‌یِ خداوند و قبله‌یِ عالم خطاب می‌شدند ولی اینکه چرا این روزها آن‌ها را جزو فاسدترین ابناء بشر به شمار می‌آوریم، فقط خدا می‌داند و اینکه این کار چه نفعی برای کشور و آینده آن دارد نیز حداقل برای بنده غیر قابل فهم و درک است.

اما نوشتن بر مبنای روایات این کتاب که چه افرادی چه گفتند و چه‌ها شد و نشد، داستانی طولانی خواهد شد. اجازه بدهید که فراز آخر کتاب را بنویسم و تصمیم را به شما خوانندگانِ عزیز مُحوّل کنم که بهترین قاضیان در طول تاریخ، ملّت‌ها هستند.

در سال 1811 یک مُبلّغِ مسیحیِ انگلیسی به‌نام هنری مارتین به ایران می‌آید و ازآنجا که عاشقِ مباحثه و جدل بوده، با اندیشمندان مذهبی کشور به بحث، گفتگو و مناظره می‌پردازد. سپس با توجه به مطالبی که از این بحث‌ها دستگیرش شده بود، نوشتن کتابی در ردّ نبوت حضرت محمد (ص) را آغاز می‌نماید. بعد از پخش افکار و آثارش، ایران را ترک می‌کند و خیلی زود از دنیا می‌رود. اما از آن به بعد بسیاری از اندیشمندانِ اسلامی درصدد پاسخگویی برمی‌آیند و به نوشتن کتاب‌هایی در رد اظهارات مارتین بر‌می‌آیند. تا آنجا که به نوشته‌یِ کتاب استاد حائری، حتّا برخی از این کُتبِ پاسخ‌دهنده‌یِ مارتین، تا صدسال بعد از آن جریان نیز کماکان به چاپ می‌رسیدند (یعنی مشکلِ مملکت و اسلام فقط عدم پاسخ‌گویی به این اظهارات بود؟ نشستیم و نوشتیم و سرگرم شدیم با این دسیسه‌یِ دشمن و از دنیا و تغییراتش غافل ماندیم).

از دیدگاه ما این پاسخ‌ها، همه نمایانگر ستیزِ اندیشه‌گرانِ مذهبی برضدِ یکی از نهادهای استعمار بورژوازی (سرمایه‌داری) غرب هست. ولی همان‌گونه که پیش‌ازاین اشارت رفته است، آن اندیشه‌گران (یعنی اندیشه‌گران مذهبی) از روندِ جامعه‌های غربی روزگار خود و از خواست‌های استعمار و پیوند آن با نوگرایی و وابستگیِ نزدیک کلیسای مسیحی با دورویۀ تمدن غرب، آگاهی‌های بسنده به‌دست ندادند. درنتیجه، چگونگی رویارویی با دورویه تمدن بورژوازی غرب- نوگرایی و استعمار- در آغازِ اوج آن همچنان برای مردم ایران به‌صورتِ پیچیده‌ترین مسائل سیاسی-اقتصادی-اجتماعی به‌جای ماند” (صفحه 540 کتاب).

تصویری از استاد حائری که در صفحاتِ وب یافتم

برداشت بنده از این متن این است که مگر روحانیت فقط وظیفه‌اش پرداختن به دین مردم است؟ مگر این علما وظیفه‌یِ اصلی‌شان آگاهی‌رسانی به مردم زمان نبود و نباید برای دنیا‌یشان هم برنامه‌ریزی می‌کردند و تمهیداتی می‌اندیشیدند؟ امّا طبقِ فرمایشاتِ استاد حائری نتیجه می‌گیریم که اندیشمندانِ مذهبی (روحانیون و غیره) نتوانستند به ملّت آگاهی‌های لازم را بدهند. پس آیا می‌توانیم آن‌ها را نیز به‌عنوانِ بخشی از مُسببینِ مشکلاتِ امروز جامعه خطاب نماییم؟

امّا فرازِ آخرِ نظراتِ استاد حائری، مطلبِ دیگری را نیز برایمان بازگو می‌کند که ایده و نظریه‌یِ وحدت حوزه و دانشگاه غیرممکن است. ایشان (که خود به‌نوعی، وابسته به حوزویان هستند) در این اثر به‌همگان ثابت نمودند که راه دانشگاه از راه حوزه کاملاً جداست و نظریه‌یِ وحدت بین این دونهاد، تنها یک شعار است و بس. یک دانشگاهی، هرچقدر هم که بخواهد از حوزه و افکار رایج در آن دفاع کند، ولی در پایان حرف دلش این نخواهد بود و مسیرش را جدا خواهد کرد.

امّا به این واقعیت هم باید دقّت و توجه نمائیم که شرایطِ امروزِ کشور، حال و هوایی نیست که به ما اجازه دهد، به‌خودمان این حق را بدهیم که افراد و اشخاص را به‌دلیل عقایدشان یا کارهایشان یا نکرده‌هایشان، محکوم نمائیم. این‌روزها، شیعه و سنّی، دانشگاهی و حوزوی، تُرک و فارس، چپ و راست، مُومِن و مُلحِد و … همگی باید فقط و فقط برای یک چیز و یک هدف متحد بمانند و بجنگند با هر کس که قصد کوچکترین تَعرّضی به این خاک، ایـــــــــــرانِ عزیز را دارد. هیچ جماعتی حق این را ندارد که خود را صاحب این کشور بداند، ایـــــــــــران، برای ایرانیان و پارسیان است و مدیون هیچ کس و هیچ چیزِ دیگری نیست. ولی در عین حال باید تاریخ‌مان و ضعف‌هایمان را هم به‌خوبی بشناسیم، ملّتی که اندوخته‌های تاریخی‌اش را استفاده نکند و از آنها درس نیاموزد، قطعاً رو به تباهی خواهد رفت.

محمد فزونی
چهارشنبه، چهارم اردیبهشت ماه
سالِ ۱۳۹۸ خورشیدی

خروج از نسخه موبایل