رمان بار هستی، شاهکاری فلسفی و عاشقانه از میلان کوندرا:
یکی از کتابهای فلسفی و عاشقانهي بسیار عالی قرن بیستمی، رمان بار هستی (يا سبكي تحمل ناپذیر هستي)، اثر میلان کوندرا است. اگر جزو کسانی هستید که تمایل ندارید انتهای داستان را بدانید، این متن را نخوانید. در ادامه سعی خواهم کرد که یک خلاصهی دست و پا شکسته، از این شاهکار کوندرا (رمان بار هستی) را بنویسم. شاید مشوقی باشد برای خوانندگان احتمالی آینده، یا دوستانی که به خواندن خلاصهی کتابها بسنده میکنند.
شخصیتهای اصلی رمان بار هستی:
• توما: یک پزشک جراح مغز که عاشق همخوابی با زنان است و کلاً شخصیت تنوعطلبی دارد.
• ترزا: دختری از یک خانوادهی سطح پائین در جامعه که بخاطر شش اتفاق، زندگیش به زندگی توما گره میخورد و گمان میکند که او شاهزادهی رویاهایش است که با اسب سفید قصد دارد او را به سرمنزل خوشبختی برساند.
• سابینا: یکی از دوستان توما که نقاش است. عاشق سبکی و به نوعی خیانت. سابینا نیز عاشق تجربه کردن مردان مختلف است. دوست دارد که همه را به نوعی شیفتهی تن و وجودش کند.
• فرانز: یک استاد دانشگاه که به شدت متمایل به وفاداری است. وفاداری به همراهش، وفاداری به زنانگی دوستانش. کسی که میتواند همه چیزش را فدای یک نگاه محبوب کند.
• کارنین: سگ توما و ترزا که زیباترین و به عقیدهی بنده فلسفیترین بخش کتاب را به خودش اختصاص خواهد داد.
خلاصهی داستان:
توما، جراحی است که در زندگیش، زنان، نقش بسیار مهمی دارند. او عاشق تجربه کردنِ جنس مخالفش است. اصلاً تمایلات و تفکرات سیاسی ندارد. سرش به کار خودش است. روزی، در بیمارستان محل کارش، چون رئیس بخش دچار یک مشکل جسمی شده بود، میپذیرد که بجای ایشان به شهر دیگری برود به جهت ویزیت چند بیمار. خیلی اتفاقی در یک کافه، با ترزا، دختری که زندگیش بسیار پستی و بلندی داشته و مادرش، از کودکی او را از عشق روحانی برحذر داشته بود، آشنا میشود.
مادر ترزا شخصیت عجیبی دارد. با اینکه ناپدری ترزا، به نوعی چشم به ترزا دارد، مادرش به ترزا میگوید «وقتی که به حمام میروی، حق نداری که درب را قفل کنی». مادر به او میگوید که نباید تن را خیلی عزیز بدانیم و عرضه کردن آن به دیگران چیز مهمی نیست. مادر او براحتی در منزل بدون اینکه پردهها کاملاً کشیده باشد، لخت میگردد و از اینکه دیگران او را ببینند، لذت میبرد. این شد که ترزا، در رویاهایش تنها بدنبال مردی میگردد که به او یک عشق آسمانی عطا کند، فارغ از تن، روحانی و اسطورهایی.
از آنجا که توما شیفتهی زنان است، آدرس محل سکونت خود را به ترزا میدهد و او را دعوت میکند که حتماً به دیدنش برود. ترزا بنا بدلایلی قصد سفر میکند و به منزل توما میرود. وقتی که میرسد، از شدت تب، در تختخواب میافتد. توما گمان میکند که ترزا همانند یک کودک که او را به آب انداخته باشند، به دست او رسیده و به این دلیل نگاهی متفاوت به او دارد. مدتی میگذرد و متوجه میشود که کمکم در حال گرفتار شدن به ترزا است. اما دیگر کار از کار گذشته است. ترزا خودش را در قلب توما جا کرده است.
اما توما همچنان به خوشی ادامه میدهد:
علیرغم این عشق، توما باز هم نمیتواند از حس تنوعطلبیاش بکاهد، با اینکه ترزا با او زندگی میکرد، معمولاً هر شب از همخوابگی با یک زن دیگر، به منزل میآمد. ترزا هم این موضوع را از بوع ادکلنی که در موهای توما میپیچید، متوجه میشد. اما نمیتواند کاری بکند. او عشق را فرای تن میدانست. او بخاطر گذشتهاش، نمیتوانست از این وضع فرار کند. نزد او، معنی عشق این بود که معشوقهات میتواند تنش را به دیگران عرضه کند، ولی قلبش برای تو است.
از سوی دیگر، سابینا، که زمانی یکی از معشوقههای توما بود، متوجه میشود که بعد از ورود ترزا به زندگی توما، دیگر از کنار توما بودن لذت نمیبرد. توما را رها میکند و به سوئیس میرود. در سوئیس با یک استاد دانشگاه بنام فرانز آشنا میشود. فرانز، هم زن دارد و هم یک دختر بزرگ. اما ازدواج فرانز، بر مبنای عشق دو جنس مخالف و از روی شور و حرارت نبوده است. فرانز مادر خودش را در زنش میبیند و به این دلیل با او ازدواج میکند و تصمیم میگیرد که به این دلیل، به زنانگی او احترام بگذارد. اما پس از آشناییش با سابینا، متوجه میشود که تصمیم و انتخابش اشتباه بوده. درگیر سابینا میشود، اما سابینا که تقریباً یکی از شخصیتهای سبک داستان است، بعد از تجربه و شیفتهی خود کردن فرانز، او را هم رها میکند. پس ورود اتفاقی ترزا به زندگی توما، باعث برهم خوردن یک زندگی دیگر در آینده هم میشود.
دوران افول شروع میشود:
توما که خیلی شیفتهی ترزا بود، بدلایلی، کمکم آن جایگاه اجتماعیش را از دست میدهد. وارد برخی از کارهای سیاسی میشود که حکومت کمونیستی آنها را بر نمیتابد و او را از رده خارج میکنند. توما در پایان عمرش به یک روستا میرود. ترزا به چرای گاو و گوسفندان میپردازد و پزشک حاذق ما، تبدیل میشود به یک رانندهی کامیون. روزی ترزا تومای نزار و فرتوت را در حال تعویض چرخ کامیون در روستا میبیند و متوجه میشود که عشق او چه بلایی بر سر این مرد آورده است. کمی از خودش متنفر میشود.
روزها میگذرد و ناگهان نقطهی عطف دیگری در زندگی این دو عاشقِ از خودگذشته، رخ مینمایاند. کارنین دچار سرطان میشود و سگ بیچاره و طفلک تقریباً هر روز جلوی چشم صاحبانش، زجر میکشد و یک قدم به مرگش نزدیکتر میگردد. در واپسین روزهای مرگش، نگاههایی بین کارنین و ترزا رد و بدل میشود و ترزا متوجه میشود، آن عشق آسمانی و اسطورهایی که بدنبالش بوده، در کنار یک انسان میسر نخواهد شد و امکانپذیر نیست، اما در جوار و نزدیگی سگش، یا هر حیوان دیگر، شاید ممکن باشد. چون جنس رابطهی حیوان و انسان، از نوع و جنسِ چیزی دادن و گرفتن نیست. حیوان، کاملاً در اختیار صاحبش است. کارنین رفت و ترزا و توما را با دنیا، که یک گرفتاری بزرگ است، تنها گذاشت.
سایت ویکیپدیا دربارهی این کتاب مینویسد «بار هستی، بطور خلاصه، دربارهی درک این موضوع است که تشخیص راه درست از راه غلط برای انسان غیرممکن است. بههمین دلیل راه غلطی وجود ندارد و انسان مبری از اشتباه است».
بعد از مطالعه:
در ابتدای مطالعهی رمان بار هستی گمان میکردم که کوندرا، نویسندهایی است که نقطهی قوتِ کارش، خلق شخصیتهای فاسد و بیبندوبار است. اما کمی که در طول داستان پیش رفتم، متوجه عمیقترین پیامهای فلسفی نهفته در داستان و نوع شخصیتهای آن شدم. پیامها و افرادی که شاید در خودِ من هم وجود داشته باشند، اما نه من و نه هیچ کس دیگری جرات و جسارت نوشتن و بیانش را ندارد. تنها در قالب رمان میشود ناگفتنیها را اینقدر صریح و دقیق بیان کرد. خواندن بار هستی، برخی از ابعاد وجودی و شخصیتی ما را به خودمان مینمایاند و به این دلیل، کتابی است که حتماً باید خوانده شود. بخشی از چهار شخصیت اصلی داستان، در وجود ما هست، نمیشود و نمیتوان کتمانش کرد.
و کلام آخر:
نه رمان بار هستی و نه هیچ کتاب فلسفی دیگر، کتابهای پاسخدهندهای نیستند. کار فلسفه، به جانِ خواننده انداختنِ یکسری سؤالات حیاتی است. جهان بدون سؤال و نگاه منتقدانه، تنها یک تکرار پوچ است. فلسفه بزرگترین ابزار اجداد ما بوده و مجدد بزرگترین دستآويز آیندگان ما نیز خواهد شد.
پینوشت:
این کتاب را یکی از همکاران و استادان گروه فلسفه، جناب آقای دکتر عارف دانیالی به بنده معرفی کردند. میتوانید به صفحهی اینستاگرام ایشون (در اینجا) مراجعه کنید و مطالب بسیار جالبی که از کارهای کوندرا مینویسند را مطالعه بفرمائید.
نظر شما در خصوص رمان بار هستی چیست؟ آیا میلان کوندرا را میشناسید؟ چه کتابهایی از ایشان را خواندهاید؟ لطفاً نظرات ارزشمندتان را با ما و دیگران به اشتراک بگذارید.
2 پاسخ
سبکی تحمل ناپذیر هستی را وقتی دانشجوبودم درسال۱۳۶۸یا۱۳۶۹ خواندم،یادم نیست مترجمش کی بودولی ترجمه خوبی بود،
متن جنابعالی وتفسیر وتحلیلی که روی این اثردارید به معنای واقعی مختصر ومفید بود ودرچند جمله کلیت اثر وبارمفهمومی وفلسفی آن رابیان میکند.
ممنون
اوحدیان
خواهش میکنم. واقعاً کتابی هست که ارزش داره چند بار بخونیش