دکتر محمد فزونی

به بهانه‌ی مطالعه‌ی کتاب 1100 واژه‌ی ضروری و احوالات ما

شنبه، 10 اسفندماه 1398

بعد از گذشت تقریباً هفت ماه و ده روز از مطالعه‌ی کتاب «1100 لغاتی که باید بدانید»، امروز بالاخره این کتاب به سرانجام رسید و با موفقیت تمام 46 هفته درس آنرا خواندم. در این مدت، حتی یک روز هم از مطالعه و مرور لغات این کتاب، غافل نشدم. هر روز، این خیلی مهم هست. این را باید عرض کنم که من به هیچ وجه به مطالعه‌ی لغت برای تقویت زبان انگلیسی خودم، اعتقاد نداشتم و این کتاب را یکی از دوستان به بنده داد تا تنها یک نگاه سطحی بهش داشته باشم اما تنها مطالعه‌ی اولین درس و سبک یاددهی لغاتش، من را جذب کرد و همان روز تصمیم گرفتم تا بخوانمش.

یکی از مزایای بسیار خوبی که این کتاب دارد، این است که به خواننده جسارت می‌دهد که کتاب‌های فارسی را کنار بگذارد و شروع کند به مطالعه‌ی کتاب‌های زبان اصلی (انگلیسی) که این اتفاق برای بنده افتاد و تا امروز، حدوداً چهار یا پنج ماهی است که دیگر کتاب فارسی نمی‌خوانم و این فوق‌العاده است. خواندن کتاب به زبانی که نویسنده آنرا خلق کرده، واقعاً دنیای دیگری است، فراتر از توان بنده برای توصیفش. بعضاً، ترجمه‌ها، روح داستان و کتاب را می‌گیرند که این را تنها وقتی حس و درک می‌کنید که یک کتاب را به دو زبان بخوانید.

جالب است که چند ماه قبل، با یکی از همکاران که هیات علمی گروه زبان انگلیسی هستند، صحبت می‌کردم و به ایشان گفتم که در حال مطالعه‌ی این مجموعه می‌باشم، فرمودند «لغات این کتاب سطحش بالاست و ما هم که رشته‌مون زبان هست اونو نمی‌خونیم». البته بنده ناامید نشدم و کار خودم را تمام کردم و امروز حس خیلی خوبی دارم که در بین تمام هیجانات این‌روزها در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، آن هدفی که برای خودم انتخاب کرده بودم را فراموش نکردم و دنبالش بودم. هرگاه آدم‌ها کاری را به سرانجام می‌رسانند، علاوه بر پی‌آمدهای مثبت همان کار، آن بار روانی مثبت داستان که به خودت مدام میگویی «اوکی، پس منم اگر بخوام، میتونم»، خیلی خیلی مفید هست و امیدوارم که برای شما هم این اتفاق بطور مداوم، تکرار بشود.

اما اینکه ما حتی زبان انگلیسی را هم یک مدت کوتاه در کشور سیاسی-اش کردیم، به کنار. اینکه بنده، مدتی طولانی است که هر روز، علیرغم تمام مشغله‌های دیگرم، بخشی از زمانم را به مطالعه‌ی این زبان اختصاص می‌دهم، این هم به کنار. همین چند روز قبل که در دانشگاه یک همایش ملی ریاضی و آمار داشتیم و بنده مسئول علمی همایش بودم، مهمان خارجی همایش که یک‌ روز قبل از آن تشریف آورده بودند را به دانشکده آوردم و تک تک با همکاران آشنا و معرفی نمودم. برای من خیلی جالب بود که تقریباً هیچ‌کدام از همکاران نتوانستند یک خط با این مهمان ما سلام احوال و یک گپ و گفت کوتاه داشته باشند، فقط در حد سلام و خداحافظ، همین. به نظر شما ما باید این مورد را چه کنیم؟ آیا باید با همان فرمان قبلی به مسیر ادامه بدهیم و هر مهمانی که به کشور و دانشگاه آمد، بقولی آدم حسابش نکنیم و یا نه، برویم و کمی وقت بگذاریم و یک زبان بین‌المللی که در دورافتاده‌ترین روستاها در آفریقا هم بعضاً آنرا پذیرفته‌اند، بپذیریم و حداقل آنرا در محیط‌های علمی تبدیلش کنیم به یک ضرورت، نه دسیسه‌ی استعمار؟ ولی به عقیده‌ی بنده، ما تغییر نخواهیم کرد. دیگران باید تغییر کنند، چون و چرا هم ندارد، یعنی آنها باید قبل از آمدن به ایران، زبان فارسی یاد بگیرند.

اما آیا واقعاً نیاز داریم که زبان انگلیسی و یا کلاً چیزی بخوانیم؟

شاید برای شما جالب باشد که چرا یک استاد دانشگاه در رشته‌ی ریاضی، به سراغ مطالعه‌ی چنین کتاب‌هایی می‌رود که اصلاً در حوزه‌ی تخصصی ایشان نبوده، و پولی هم در آن وجود نداشته است. به این نکته خیلی دقت کنید، پولی در آن نبوده و نیست و یا حداقل در کوتاه مدت نیست. حتی بدرد مقاله‌نویسی هم نمی‌خورد که بگوئیم ایشان از طریق مطالعه‌ی این کتاب، می‌تواند زبان نگارش مقالات علمی‌اش را ارتقا دهد، شاید بدین‌وسیله شانسِ پذیرش مقالاتش افزایش یابد. نخیر، اصلاً نگارش مقاله در رشته‌ی ریاضی (محض)، نیازی به چنان دانشی از لغات ادبی انگلیسی ندارد. با کمترین میزان آشنایی به این زبان، نگارنده می‌تواند یک مقاله را در بهترین مجلات به چاپ رساند.

برای اینکه با توجه به معلومات و تجربیات خودم پاسخ سئوال فوق را بدهم، ابتدا اجازه بدهید که یک اتفاق جالب را برایتان نقل کنم. چندی پیش در منزل، کاملاً در حالت سکون و آرامشی خاص در حال مطالعه بودم که تلفن به صدا در آمد. یکی از نزدیکان بودند. همسرم با ایشان اندکی صحبت کردند، تا اینکه دختر کوچک و دوست‌داشتی ایشان، ماهرخ، احوال بنده را از همسرم جویا شد و ظاهراً سئوال کرده بودند که «عمو محمد کجاست و چیکار می‌کنه؟». همسرم در حالی که بنده متوجه شدم، گفتند «داره کتاب میخونه». ماهرخ از الهام می‌خواهد که گوشی را در حالت پخش قرار دهد تا حرف مهمی بزند. گوشی روی پخش می‌رود و او می‌گوید «عمو محمد، این همه کتاب میخونی برای آینده خودت و بچه‌ات پول نمیشه. برو یک کاری بکن». تعجب کردم و برای لحظاتی تنها به این فکر می‌کردم که این دختر کلاس چندم است. گمان کنم کلاس ششم یا هفتم بیشتر نباشد، اما چنان افکار و رفتار افراد جامعه بر او مستولی شده که او من را متهم می‌کند به اینکه کتاب خواندن تنها وقت تلف کردن است. این یعنی که تمام. فاتحه‌ی این جامعه خوانده شده است و قطعاً این‌روزها تنها در حال احتضار می‌باشد. شاید هم خیلی وقت است که تمام کرده و بنده‌ی از همه جا بی‌خبر، نفهمیدم. شما فهمیدید؟ ماهرخ هیچ گناهی ندارد، جامعه‌ و سیستم ما او را به این شکل تربیت نموده است.

به عقیده‌ی بنده، این اتفاق بارزترین و بهترین دلیل بر این است که ما یک کشور جهان سومی، به معنی واقعی کلمه هستیم و بعید بنظر می‌رسد که به این زودی‌ها بتوانیم به مسیر پیشرفت و توسعه برگردیم. وقتی که یک نوجوان و یا حتی یک کودک، چنین تفکراتی را دنبال می‌کند، کودکی که ما به آن دلبسته بودیم برای دهه‌های پیش‌ِ رو تا به جهانیان نشان دهد که ایرانی و ایرانی یعنی چه و اینکه چقدر ایرانیان دوست‌دار علم و ادب و فرهنگ هستند، اما او تنها فکر و ذکرش این است که کتاب‌خواندن وقت تلف کردن است و باید در کنار استادی دانشگاه و یا هر شغل دیگری، شغل دوم و یا حتی سومی داشت تا آدم موفقی خطاب شوی.

واقعاً من نمی‌دانم که آیا می‌شود با کنار گذاشتن این گنجینه‌های گرانبها، یعنی کتاب‌ها، جامعه‌ایی نسبتاً خوب ساخت یا خیر؟ آیا فقط با پول می‌توان انسانیت هم خرید و یا ساخت؟ حداقل پاسخ آقای حراری، نویسنده کتاب «21 درس برای قرن 21ام» به این سئوال منفی است. ایشان عقیده دارند که بشر قرن 21ام، به شدت از نبود اندیشه در رنج است. درست است که فناوری و تکنولوژی تمام زندگیمان را شامل شده و در برگرفته، ولی این باعث شده است که انسان‌ها در سراسر کره‌ی خاکی، فلسفه و اندیشیدن را کم اهمیت جلوه دهند و بدنبالش نباشند که طولی نخواهد کشید که از این کارمان نیز درس بزرگی خواهیم گرفت. هوش مصنوعی، مغز و الگوریتم دارد، اما اندیشه ندارد که بما بدهد، برای ساختن یک آرمان‌شهر.

بنده معایب کتاب نخواندن را نمی‌دانم ولی می‌دانم که کتاب خواندن روح را نوازش می‌دهد و به انسان جرات متفاوت اندیشیدن اعطا می‌کند. چیزی که در جوامع عقب‌مانده، بسیار دست‌گیر ما خواهد شد. همچنین به شما جرات می‌دهد که خودتان را از مزخرفاتی که در طول سال‌ها خورانده شدید، تطهیر کنید. و این باعث سبکی وصف‌ناپذیری خواهد شد.

بنده به ماهرخ عرض کردم «عزیزم، نحوه‌ی فکر کردنت مثل آدمهای جهان سومی هست، از تو بعید بود چنین حرفی»، دیگر ادامه ندادم و باز هم به تلف کردن وقتم، یعنی مطالعه ادامه دادم. اما هیچ‌کارش نمی‌شود کرد، فکر امثال او را نمی‌توان به این راحتی‌ها تغییر داد. وقتی که بزرگترهای ما، در تمام مکالمات روزمره‌شان تنها و تنها از، ثبت‌نام ماشین، خرید مسکن و ارز، شرکت در بورس و هزاران مورد دیگر که هیچ نشانی از مسائل فرهنگی و اجتماعی در آن نیست، صحبت می‌کنند، آن دختر فقط یک طفل معصوم است که رفتار من را چون در اقلیت هستم، نادرست و رفتار دیگران را درست برچسب‌گذاری می‌کند و می‌رود تا خودش هم در این دریای بی‌کران پول و پول‌بینی و پول‌خواهی بیافتد. اما اینکه از چه مرحله‌ای به بعد در زندگی‌اش قرار است تا زندگی کردن و اندیشیدن را یاد بگیرد، مشخص نیست.

کلاً، این‌روزها در تمام دنیا فکر مردم مثل ماهرخ است، اکثریت بدنبال پول و گذاشتن پست‌های لاکچری در اینستا و فخرفروشی به همدیگر هستند. اما به عقیده‌ی بنده، ایران در این ماجرا سهم بیشتری دارد و ما بی‌حساب و کتاب همه‌چیز را به نفع پول کنار گذاشته‌ایم، شاید علتش این باشد که در دو دهه‌ی گذشته با محدودیت‌های زیادی در کشور مواجه بودیم و چند صباحی است که کمی در فضای مجازی راحت و آزاد شدیم و به این دلیل در حال تخلیه عقده‌های روانی تحمیل شده هستیم. البته صادقانه بگویم، من هم که از آن طفل معصوم چند سالی بزرگ‌تر و باتجربه‌تر هستم، روزهایی را پشت‌سر گذاشتم و همکارانم را دیدیم و چندین بار شک کردم به اینکه آیا راه درستی را می‌روم یا خیر. در اطرافم، که دانشگاه است و محیط علمی، تعداد قابل توجهی از دوستان بفکر همه چیز هستند به جز علم و تحقیق و مطالعه.

اما بدلایلی نشد که من هم همانند این افراد زرنگ و معقول، پخته شوم و کتاب‌ها را کنار بگذارم و بروم بدنبال اینکه شغل سوم و چهارم داشته باشم و خیلی زود ماشین قد بلند سوار شوم. اما به شما توصیه می‌کنم که نه زبان انگلیسی بخوانید، نه بفکر علم و دانستن باشید و نه هر چیزی که رنگی از فرهنگ و علم و ادب دارد، فقط و فقط بدنبال پول باشید. این جامعه آدم عاقل می‌خواهد، نه مجنونی همچون بنده که تنها در حال تلف کردن وقتش است. واقعیت را همیشه باید از زبان ماهرخ‌ها شنید، البته حواستان باشد که واقعیت با حقیقت فرق دارد. ولی جالب‌ترین بخش این داستان برای بنده، این است که اکثر این افراد زرنگ، هنگامی که می‌خواهند فرزندانشان را در یک مدرسه یا دانشگاه نام‌نویسی کنند، آنجا فقط بدنبال معلمین و اساتید مجنون می‌گردند. آنجا دیگر تعریف معقول و مجنون جابجا می‌شود.

چکار کنیم؟

اینها را گفتم تا برسم به اینجا که، بنده بعد از تمام کردن این مجموعه (کتاب 1100 واژه)، در این‌روزهای کرونایی و هزاران کوفت دیگر، که همگان بدنبالش هستند، به این نتیجه رسیدم که انسان‌ها هر کاری را که بخواهند و بدنبالش بروند، قادرند انجام بدهند، حتی در بدترین شرایط، منتها نیاز به تمرکز و تدوام اندیشه به اهداف دارد. به عقیده‌ی بنده، در جامعه‌ی ما دیگر چیزی با عنوان سرمایه‌‎گذاری بلند مدت و انجام کارهای اساسی و پایه‌ای، فراموش شده است و همگان، از مسئولین گرفته تا کوچکترین افراد در جامعه، تنها بدنبال سرمایه‌گذاری‌های زودبازده و سریع هستند که این همیشه امکان‌پذیر نیست. کارهای بزرگ، نیاز به زمان، تمرین و تمرکز و دوری از هیجانات دیگران دارد. هر چیزی را که بسرعت بدست آوریم و یا بسازیم، بسرعت هم از بین خواهد رفت. همگان خواهند فهمید، حتی ماهرخ داستان ما، که از جایی به بعد، نسخه‌های سریع و زودبازده دیگر پاسخگو نخواهند بود.

اگر می‌خواهیم کاری کارِستان برای خودمان و یا اطرافیانمان انجام بدهیم، باید عقربه‌های ساعت و گذرِ روزها و یا شاید سال‌ها را، کمی نادیده بگیریم و آهسته و پیوسته برویم بدنبال انجام و پیاده‌سازی اهدافمان، آنهم با لذت. قطعاً نتیجه‌ی تلاش‌هایمان را خواهیم دید، چون هیچ دری بروی انسان‌های پرتلاش و با هدف تا به امروز در طول تاریخ، بسته نمانده است. و صد البته در این راه پر فراز و نشیب، یادمان باشد، کتاب و اندیشه، بزرگ‌ترین حامی و یاور ما خواهد بود، چون قدرت تشخیص، تحلیل و تصمیم‌گیری ما را به مرور زمان افزایش می‌دهد، چیزی که در سیستم آموزشی‌مان، آنرا به ما یاد ندادند، کتاب‌های ما با بابا آب داد و بابا نان داد، تبلور واقعی پول‌ و ماده‌خواهی، آغاز گردید و این شد که به ماهرخ‌ها رسیدیم.